محیط شناسی روابط فرهنگی

آیا الازهر هنوز 'ام‌الدنيا' است؟ نگاهی به تنش‌های دینی و امنیتی در مصر

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۵/۱۹
نویسنده:

من معمولاً از خیابان‌های شلوغ قاهره اسلامی در روزهای جمعه پرهیز می‌کردم، اما تصمیم گرفتم با ابراهیم و عمر، دو مسلمان بریتانیایی که چند هفته قبل با آن‌ها آشنا شده بودم، در نماز جمعه مسجد الازهر شرکت کنم. سوار مینی‌بوسی از نصر سیتی شدیم. ما را در خیابانی باریک پیاده…

من معمولاً از خیابان‌های شلوغ قاهره اسلامی در روزهای جمعه پرهیز می‌کردم، اما تصمیم گرفتم با ابراهیم و عمر، دو مسلمان بریتانیایی که چند هفته قبل با آن‌ها آشنا شده بودم، در نماز جمعه مسجد الازهر شرکت کنم. سوار مینی‌بوسی از نصر سیتی شدیم. ما را در خیابانی باریک پیاده کرد. حدود ده دقیقه پیاده رفتیم، در حالی‌که از میان دستفروشان و نان‌بران دوچرخه‌سوار عبور می‌کردیم. مسجد به زودی نمایان شد که منظره‌ای ویرانه‌مانند داشت: ردیف‌هایی از نیروهای امنیتی مجهز به باتوم، کلاه ایمنی و جلیقه‌های تاکتیکی، مسجد الازهر را احاطه کرده بودند. وقتی نزدیک‌تر شدیم، متوجه شدم که جوانان مصری که از ورودی‌ها بازمی‌گشتند، آشکارا ناراحت و خشمگین بودند. پلیس مخفی اجازه ورود به آن‌ها نداده بود.

از عمر پرسیدم:
«می‌دونی جریان چیه؟»

او سرش را تکان داد و ما از میان جمعیت عبور کردیم. پس از بازرسی امنیتی کوتاه، به ما اجازه ورود داده شد؛ همان‌طور که به دانشجویان اندونزیایی و مالزیایی که با ما در مینی‌بوس بودند نیز اجازه داده شد.

در حالی که در حیاط شلوغ مسجد به دنبال جایی برای نماز می‌گشتیم، با خودم فکر کردم آیا این نمایش امنیتی برای دلسرد کردن حرکات اعتراضی ناشی از بمباران غزه طراحی شده است؟ اعتراضاتی که برای مدتی کوتاه، سلطه سرکوب‌گرانه حکومت را به چالش کشیده بود. چند ماه از آن روز گذشته بود که معترضان حامی فلسطین از مسجد الازهر راهپیمایی کرده و پس از عبور از موانع امنیتی، برای مدتی کوتاه به میدان التحریر رسیده بودند. از زمان انقلاب، تظاهرات در میدان تحریر به ندرت دیده شده، چرا که خطر بازداشت‌های دسته‌جمعی و ناپدید شدن‌های اجباری همواره وجود داشته است.

پس از نماز، از کنار نیروهای امنیت مرکزی که همچنان در ورودی‌ها مستقر بودند، عبور کردیم. عمر برای زیارت قبور محلی رفت و من و ابراهیم برای پیدا کردن کتابی در فقه شافعی ـ که استادش به او توصیه کرده بود ـ به جست‌وجو در کتابفروشی‌ها پرداختیم. ابراهیم و عمر در سال ۲۰۲۱ به قاهره مهاجرت کرده بودند تا در حلقه‌های درسی دینی تحت تعلیم عالم مشهور یمنی، حبیب عمر، شرکت کنند. آن‌ها در نصر سیتی ساکن شده بودند؛ محله‌ای متشکل از مصری‌های طبقه پایین تا متوسط و مهاجران، عمدتاً از جنوب شرق آسیا، اما در سال‌های اخیر شمار مهاجرانی از آسیای مرکزی و شرقی، قفقاز شمالی، اروپا و آمریکای شمالی افزایش یافته‌است . تنوع ملیت‌ها در میان دانشجویان، تجسمی بود از عبارت «مصر ام‌البلاد». جایی که پس از پرسیدن ملیت فرد و گفتن آن عبارت، با گرمی از خارجی‌ها استقبال می‌کردند.

با این حال، در زیر این ظاهرِ جهان‌وطنی و بین‌المللی، متوجه شدم که مسلمانان غربی وابسته به محافل نوسنت‌گرا مانند عمر و ابراهیم، تا حد زیادی نسبت به فضای سیاسی اجتماعی‌ای که در آن زندگی می‌کردند، بی‌تفاوت بودند. آن‌ها قاهره را مکانی فرازمانی می‌دیدند؛ لوحی سفید برای کسب دانش و پیوندهای معنوی با فضای دینی تاریخی آن. بی‌تفاوتی آن‌ها نسبت به واقعیت‌های سیاسی مصر عجیب و تکان‌دهنده بود. بی‌توجهی آنان به  نظارت و سرکوبی بود که روی مردم مصر، و خنثی سازی برخی از اعضای جامعه مسلمانان غیرمصری که «تندرو» شناخته می‌شدند، عجیب بود.

دانش دینی و مهاجرت به نصر سیتی

نزدیکی نصر سیتی به الازهر و وجود مدارس زبان عربی با شهریه‌ای مقرون‌به‌صرفه، این منطقه را به نقطه‌ی شروعی ایده‌آل برای مسلمانانی تبدیل کرده که در پی تحصیل علوم دینی و یادگیری زبان بودند و از کشورهای دیگر آمده‌بودند. رستوران‌های پرجنب‌وجوش جنوب شرق آسیایی، نانوایی‌های ازبک، و حتی رستوران‌های زنجیره‌ای آمریکایی مانند «سیزلرزSizzler’s»  درآنجا به چشم می‌خورد. حضور اندونزیایی‌ها و مالزیایی‌ها در الازهر به قرن بیستم بازمی‌گشت و اغلب با حمایت دولت‌هایشان تسهیل شده بود. در مقابل، مسلمانان غربی مانند ابراهیم و عمر به مصر مهاجرت کرده بودند تا از سیاست‌های کشورهای خود بگریزند و هویت دینی خود را در فضای دینی متنوع نصر سیتی بازسازی کنند. آن‌ها که غرق در مطالعه متون کلاسیک اسلامی در محضر علمای برجسته بودند، تعاملات محدودی با مردم محلی مصر داشتند.

مسجد رابعة العدویّه پیش از انقلاب و در جریان آن، مرکز اصلی بسیج سیاسی برای اخوان‌المسلمین بود. در طول تحصن رابعة، این مسجد محل یک مرکز رسانه‌ای موقت بود و همچنین به‌عنوان یک بیمارستان صحرایی برای معترضان مجروحی که خواستار بازگرداندن محمد مرسی، رئیس‌جمهور منتخب مردم، بودند، خدمت می‌کرد.

در حالی که برای غیرمصری‌ها، نصرسیتی مرکز علم و معرفت بود، این منطقه همچنین صحنه‌ی کشتار رابعه بود، جایی که دولت مصر به‌طور مداوم تلاش کرده بود جماعت اخوان‌المسلمین را سرکوب کند. دولت با ابزارهای مختلف، از جمله تبلیغات فراگیر انتخاباتی سیسی با شعار «همه ما یکی هستیم»، سعی داشت این تاریخ مرگ، ویرانی و حبس را از حافظه عمومی پاک کند؛ اما این روال همچنان در جریان است. در گفتگو با مصری‌هایی که از زندانی به زندان دیگر در جستجوی عزیزانشان سفر می‌کردند، یا کسانی که برای فرار از برچسب اخوان‌المسلمین ریش خود را می‌تراشیدند، این تاریخ پنهان آشکارا و برملا می‌شود.  مسجد ویران‌شده‌ی رابعه العدویّه، که همواره در محاصره خودروهای پلیس بود، همچنان به‌طور آشکار در برابر دیدگان باقی مانده بود.

در مسیر بازگشت به نصر سیتی با ابراهیم، به نیروهای امنیتی اطراف الازهر فکر می‌کردم. شب فرارسیده بود و مینی‌بوس ما با سرعت از کنار زیرساخت‌های عظیم نظامی می‌گذشت که برج‌های مراقبت آن‌ها، مأمن سربازان مسلح و ناشناس بود. این صحنه‌ها کم‌کم برایم عادی شده بودند. هنگام پیاده‌روی به خانه، از ابراهیم پرسیدم که آیا از زندگی در مصر لذت می‌برد. او توضیح داد که زندگی روزمره در بریتانیا مملو از مناقشات فرهنگی پیرامون جنسیت و تمایلات جنسی شده بود و او به اینجا آمده تا فرزندش بتواند هویت اسلامی پایداری داشته باشد. به‌علاوه، مخارج زندگی در مصر بسیار کمتر بود و می‌توانست خدمتکار خانگی استخدام کند.

او با تأکید گفت:
«مصر سرزمینی پربرکت است. دو سال پیش صدای اذان را در سراسر قاهره شنیدم و تصمیم به هجرت گرفتم. باقی‌اش تاریخ است».

من پس از تجربه‌ی سیاست‌های سیستماتیک مانع‌تراشی در فرانسه، قدردان نصر سیتی بودم، اما خوش‌بینی ابراهیم را نداشتم. برایم ناراحت‌کننده بود، چرا که می‌دیدم مصری‌ها از ورود به الازهر منع می‌شدند، در حالی‌که ما به‌عنوان غیرمصری از همه‌ی امکانات مصر بهره‌مند بودیم. ابراهیم توصیه کرد که «نگذارم سیاست‌ها روی [من] تأثیر بگذارند» چون این تدابیر امنیتی «برای ثبات کشور ضروری‌اند»

او گفت:
«قبل از بهار عربی، مردم برای علم دینی به سوریه و یمن می‌رفتند، اما حالا تنها جایی که باقی مانده، مصر است.»
ابراهیم و بسیاری از دوستانش علوم دینی را بزرگ می‌شمردند، در جستجوی آن بودند، و با دقت بسیار از آن مراقبت می‌کردند. آن‌ها از بی‌ثباتی در مصر واهمه داشتند، زیرا می‌توانست آن فضای در حال انقراض یادگیری دینی را از بین ببرد. با این حال، دانش دینی در خلأ وجود نداشت. این دانش توسط سیاست‌های ضدتروریسم مصر کنترل می‌شد و با رویکردهای آن درهم تنیده بود. سیسی با فراخوان خود برای «انقلاب دینی» در پی جایگزینی سیستماتیک شکلی از تربیت دینی بود که از از دل سیاست برآمده اما با دولت سازگار و همسو است. بنابراین، در حالی‌که رانندگان مینی‌بوس قرآن پخش می‌کردند و عکس‌هایی از محمد متولی الشعراوی را بر پنجره‌ها نصب کرده بودند، فرهنگ پرجنب‌وجوش کاست‌هایی که زمانی صدای موعظه‌های انتقادی علمایی چون عبدالحمید کشک را طنین‌انداز می‌کرد، مدت‌ها بود که از بین رفته بود. چند هفته پس از نمایش امنیتی در الازهر، یکی از دوستان مصری‌ام به من گفت آن شیخ قرّاء محبوب که قرائتش را دوست داشتیم، دیگر اجازه ندارد نمازهای شب ماه رمضان را اقامه کند. او در یکی از دعاهایش برای آزادی فلسطین دعا کرده و «ریاکاریِ حاکمان عرب» را نکوهش کرده بود.

شرط امکان برای دانش دینی این بود که «فارغ» از سیاست باقی بماند، یا دقیق‌تر بگویم، از مبارزه سیاسی تهی گردد.

یورش‌های پلیس، «سلفی‌ها» و نفاق دینی

هنگامی که با مسلمانانی در ارتباط بودم که در محافل نوسنت‌گرا رفت‌وآمد داشتند، متوجه شدم که بی‌علاقگی آنان به «سیاست»، با نوعی تمایلات افراطی در اختلافات درون‌دینی همراه است. حمید، یک مسلمان آمریکایی که در رشته‌ی فقه شافعی تحصیل می‌کرد، اغلب به اظهار نظرهای دینی که «بوی سلفی‌گری» می‌دادند مشکوک بود و مرا نسبت به یک مرکز آموزش زبان در محل، که به گفته‌ی او گرایش «سلفی» داشت، هشدار می‌داد. این هشدارها درباره‌ی «سلفی‌ها» شباهت زیادی به گفتمان جنگ جهانی علیه تروریسم داشت که در آن مسلمانان «خوب» و «بد» از یکدیگر تفکیک می‌شدند. همچنین، این نگرش نوعی بی‌توجهی به تاریخ پیچیده‌ی سرکوب دینی و مبارزات سیاسی‌ای بود که برخی دانشجویان را به مهاجرت به مصر سوق داده بود.

مرکزی که حمید نسبت به آن مشکوک بود، جمعیت دانشجویی متنوعی از آمریکای شمالی، اروپا و به‌ویژه ازبکستان و چچن داشت. مانند اکثر مهاجران، ازبک‌ها و چچن‌ها نیز در جستجوی دانش دینی به مصر آمده بودند. با این حال، مهاجرت آنان نتیجه‌ی فرار از دولت‌گرایی سکولار و آزارهای روزمره در کشورهایشان بود. یکی از دوستان ازبکم توضیح داد که در ازبکستان «دین باید فقط در مسجد باقی بماند» و شدیداً تحت کنترل دولت است. پس از چند دهه حکومت کمونیستی شوروی که یادگیری دینی را سرکوب کرده بود، ازبک‌ها به دنبال بازیابی رابطه‌ی خود با سنت اسلامی بودند. دیدن پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ازبکی که همراه فرزندان و نوه‌هایشان مهاجرت کرده و در مراکز قرائت قرآن و آموزش عربی در نصرسیتی مشغول تحصیل بودند، امری رایج بود. همین امر در مورد خانواده‌های مسلمان چینی نیز صدق می‌کرد که سه نسل از آنان را می‌شد در رستوران‌داری، یا اداره‌ی مدارس دید.

یک نانوایی ازبکی در شهر نصر که مورد علاقه آسیای میانه‌ای‌هاست و در میان مصری‌ها نیز به‌طور فزاینده‌ای محبوب می‌شود. این نانوایی روبه‌روی یک مدرسه قرآن ویژه زنان قرار دارد که توسط زنان مصری و ازبکی اداره می‌شود.

با این حال، تلاش‌های آنان برای ساختن خانه‌ای در مصر، با دامنه‌ی «جنگ جهانی علیه تروریسم» تضعیف می‌شد. در میان دانشجویان، این مسئله معروف بود که مقامات مصری به‌ویژه نسبت به روس‌ها (به طور عام برای مردم چچن و آسیای میانه) مشکوک‌اند و آن‌ها را «افراطی‌» می‌دانند. این گروه‌ها تحت نظارت مشترک مصر، دانشگاه الازهر، و دولت‌های خودشان قرار داشتند. در سال ۲۰۲۱، حدود ۱۵۰۰ نفر ازبک به کشورشان بازگردانده شدند، پس از آنکه دانشگاه الازهر به دولت ازبکستان گزارش داده‌بود که برخی دانشجویان در کلاس‌ها حاضر نمی‌شوند؛ امری که باعث نگرانی دولت از شکل‌گیری آموزش‌های دینی خارج از چهارچوب رسمی شده بود. چهار سال پیش از آن، ۲۰۰ نفر از مسلمانان اویغور که در الازهر ثبت‌نام کرده بودند، با دستور دولت چین توسط پلیس مصر از آپارتمان‌هایشان ربوده شده و در فرودگاه بازداشت شدند. آنان پس از بازجویی توسط مأموران اطلاعاتی چینی در زندان‌های مختلف قاهره، به‌طور اجباری ناپدید شدند و به احتمال زیاد به اردوگاه‌های «بازآموزی» چین منتقل گشتند.

در سال ۲۰۲۳، زمانی که مصری‌ها برای استقبال از رمضان، فانوس‌های تزئینی را آویزان می‌کردند، من با پیام‌هایی در گروه‌های واتس‌اپ بیدار شدم که از یورش‌های پلیس به مهاجرین خبر می‌داد. شایعات متعددی درباره‌ی علت این حملات مطرح می‌شد، اما رایج‌ترین آن‌ها این بود که یک مرد چچنی در پی مشاجره بر سر کرایه‌ی یک توک‌توک، آن را واژگون کرده و راننده‌ی مصری را زخمی کرده است. به مدت بیش از سه هفته، پلیس به مدارس زبان عربی و مساجد در هنگام نماز صبح یورش می‌برد و در حومه‌ی شهر پست‌های بازرسی برای کنترل اعتبار ویزای افراد ایجاد کرده بود. شبی، یکی از دوستانم که ظاهری مرتب و بدون ریش داشت، در بیرون مسجد با پلیسی گفت‌وگو کرد و پرسید دلیل بازداشت‌ها چیست؛ افسر پلیس بی‌پرده پاسخ داد که نیروهای امنیتی در پی مردانی با ریش هستند. این موضوع در مصر امری ناآشنا نبود. تصمیم برای نگه‌داشتن ریش، در جامعه‌ای عمدتاً بی‌ریش، باعث می‌شد مسلمانان مهاجر بیش از بقیه در معرض هدف قرار گرفتن باشند.  بعد از آن مدرسه‌ی کشتی‌گیری چچنی‌ها و نانوایی محبوب ازبکی که به خاطر سمسا و نان تندوری‌اش شهرت داشت، به مدت چند ماه بسته شد.

پایان

یورش‌های پلیس نشان داد که زندگی پرجنب‌وجوش مسلمانان خارجی در مصر می‌تواند ناگهان به وضعیتی سخت و سرکوبگر تبدیل شود. این حملات همچنین نشان داد که نصرسیتی و قاهره بزرگ مکان‌هایی خالی برای ساختن هویت دینی دلخواه مهاجران نبودند؛ زیرا پشت تلاش‌های دینیِ جداافتاده‌ی آن‌ها، زندگی مصری‌های بومی جریان داشت که با زندان و تبعید به‌طور جبران‌ناپذیری آسیب دیده‌اند. در حقیقت، همین روند «ساختن با حذف کردن» باعث می‌شود نئوسنت‌گرایان نقش مهمی در جنگ مصر با تروریسم داشته باشند.

منبع : https://www.anthropology-news.org/articles/cairo-between-dystopia-and-umm-al-dunya/

8
تعداد بازدید:
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، چهار راه ولیعصر(عج)
تماس: ۹۳۵۳۲۷۲۷۶۳
2148
بازدید سایت: 
محیط شناسی روابط فرهنگی