سال 2015، اوج جنگ داخلی ویرانگر سوریه بود. پالمیرا، شهری مدرن که در کنار ویرانههای یکی از مشهورترین شهرهای باستان قرار گرفته، در منطقه صحرایی مرکزی سوریه واقع است. پیش از جنگ، این شهر به خاطر روند ثابت گردشگران و نخلستانهای خرمایی که نام شهر کلاسیک را ساخته بودند، رونق داشت. اما موقعیت راهبردی آن ـ در چهارراه مسیرهای منتهی به عراق، دمشق و مدیترانه ـ همواره مورد طمع رهبران باستانی پالمیرا و نیز جناحهای رقیب در جنگ معاصر بود.
در ماه مه آن سال، گروه داعش پالمیرا را تصرف کرد و بیدرنگ با اعدامهای دستهجمعی، غارت و تخریب آثار باستانی، حکومت خود را آغاز نمود. همه این اقدامات به نام اسلام انجام شد، اما در واقع ـ به گفته علی ـ «پوششی برای جنایات هولناکشان علیه کسانی بود که با دولت سوریه همکاری کرده بودند. هیچکدام از آنان از مرگ در امان نماندند». طی پنج ماه، چندین تلاش نافرجام برای فرار از سوی علی انجام شد تا علی و خانوادهاش توانستند خود را مخفیانه از شهر بیرون ببرند و به غرب، به شهر حمص بگریزند. آنها به بیش از ۷ میلیون آواره داخلی سوری و ۶ میلیون پناهجوی دیگر در خارج پیوستند و بخشی از یکی از بزرگترین بحرانهای پناهجویی قرن شدند.
وقتی علی در سال ۲۰۲۰ بازگشت ـ سه سال پس از آنکه داعش از پالمیرا بیرون رانده شد ـ جمعیت پیش از جنگ شهر که حدود ۱۰۰ هزار نفر بود، به کمتر از ۱۵۰۰ غیرنظامی کاهش یافت. اشغال شهر، خانه او را به شهری دژگونه و ناشناختنی بدل کرده بود؛ منطقهای قطعهقطعهشده به حوزههای نظامی. خانههای مردم سوریه به تصرف گروههای مسلح، سربازان روس و شبهنظامیان وابسته به ایران درآمده و هتلهای مجلل که روزگاری پذیرای گردشگران ویرانههای باستانی بودند، به مقرهای فرماندهی بدل شده بودند. محلههای پرجنبوجوش گذشته اکنون پر از ایستهای بازرسی، سلاحهای سنگین و چکمههای چرمی نظامیان بود. خیابانهایی که علی در کودکی در آن بازی میکرد، با دهانههای عمیق بمب و سروهای شکسته پوشیده شده بود.
به گفته علی، آن روزها زمان «تحقیر» بود. ساکنان مورد توهین قرار میگرفتند، خانهها و اموالشان بیهیچ مانعی غارت میشد و منابع و غذا آنقدر مصرف شد که زندگی «تقریبا غیرممکن» گشت. هیچکس جرأت اعتراض به سربازان خارجی را نداشت؛ کسانی که این کار را میکردند گاه بیهیچ نشانی ناپدید میشدند. شهر شلوغ گذشته به سکوتی سنگین فرو رفت.
سپس در دسامبر ۲۰۲۴، رژیم بشار اسد بهطور ناگهانی سقوط کرد و به ۵۴ سال دیکتاتوری خونین پایان داد. سقوط اسد موجب بازآرایی سیاسی در خاورمیانه شد و حقانیت دیرهنگام خیزشهای مردمی سال ۲۰۱۱ را ـ که جرقه جنگ داخلی بود ـ به اثبات رساند. با این تحول، چیزی برای سوریها پدید آمد که بسیاری تصور نمیکردند در طول عمرشان ببینند: فرصت بازگشت به خانه. از آن زمان تاکنون بیش از ۲ میلیون سوری به زادگاههای خود بازگشتهاند که حدود ۱۰ هزار نفر از آنان پالمیرایی هستند. با این حال، بسیاری دریافتند که «خانه» چندان چیزی برای بازگشت باقی نگذاشته است: شرایط زندگی سخت و هیچ خدمات عمومی در دسترس نبود. ساکنان بازگشته همچنین باید با معضل مینهای زمینی و مهمات منفجرنشده کنار میآمدند؛ خطراتی که از دسامبر تاکنون صدها کشته و زخمی بر جای گذاشته است.
من علی ۲۵ ساله را در بازار جنگزده پالمیرا دیدم؛ او زیر سایهبانی از باران پناه گرفته بود و در میان هیاهوی کارگران ساختمانی، موتورهای دودزا و دستفروشانی بود که بیشتر سیبزمینی و بطریهای سبزرنگ بنزین قاچاق از لبنان را فریاد میزدند. با وجود تداوم موجهای خشونت فرقهای در کشور، علی اکنون شاهد است که شهرش آرامآرام به زندگی بازمیگردد. با این حال، بسیاری از سوریها همچنان زندگی تثبیتشده خود در خارج را به بازگشت به آیندهای نامعلوم ترجیح میدهند. اما مانند دیگر بخشهای کشور، بازسازی پالمیرا نیز به حضور آنان نیاز دارد تا شهر، ویرانههای تاریخیاش و نخلهای افسانهایاش بار دیگر شکوفا شوند.
در روزگار باستان، پالمیرا ایستگاهی مهم برای بازرگانان در شاخههای جنوبی جاده ابریشم بود. اما پس از آنکه رومیها در قرن سوم میلادی شهر را بهطور خونینی غارت کردند، این مرکز امپراتوری پررونق به یک دژ استانی کوچک تنزل یافت. تنها در دوران قیمومیت فرانسه پس از جنگ جهانی اول و تقسیم امپراتوری عثمانی بود که با کوچاندن اجباری بادیهنشینان از میان ویرانهها برای کار باستانشناسان، شهر مدرن بنا شد و جمعیتش رو به رشد گذاشت. با همه این فراز و نشیبها، ویرانههای باستانی همواره مانند نگهبانی ساکت بر جای ایستاده بودند؛ در حالی که تمدنها همچون طوفانهای شن میآمدند و میرفتند. اما در جریان جنگ داخلی، آثار باستانی معنای سیاسی تازهای یافتند و بهطور هدفمند از سوی داعش نابود شدند؛ چرا که آنها را نماد خدایان پیش از اسلام میدانستند.
اندکی پس از ورودشان، جنگجویان داعش سربازان و مقامهای دولتی را گردآوردند و در اقدامی نمایشی، آنان را در میان آثار روم باستانی اعدام کردند. خالد اسعد، مدیر نامدار آثار باستانی پالمیرا، نیز پس از آنکه حاضر نشد مکان پنهانسازی اشیای تاریخی را که از موزه محلی خارج کرده و برای حفاظت مخفی کرده بود فاش کند، بهطور علنی سربریده شد. ویرانههای محبوب او ـ که زندگیاش را وقف آنها کرده بود ـ نیز از تخریب مصون نماندند. بیشترشان یا به دست داعش نابود شدند یا بر اثر بمبارانهای روسی و ایرانی آسیب دیدند. من همراه محمد فارس، کارشناس محلی میراث فرهنگی، از خرابهها بازدید کردم. فارس از جمله ساکنانی بود که پس از سقوط اسد به پالمیرا بازگشت. امروز او با سازمان غیردولتی «میراث برای صلح» همکاری میکند و در زمینه شناسایی و احیای شهر دوهزار ساله فعالیت دارد.
او مرا به ویرانههای معبدی برد، جایی که الهه اعظم پالمیرا پانتئون و دیگر خدایان پرستش میشدند. این معبد که یکی از مهمترین بناهای مذهبی زمان خود بهشمار میرفت، در اوت ۲۰۱۵ تقریبا بهطور کامل توسط جنگجویان داعش منفجر شد. اکنون تنها دیوار پیرامونی و درگاه اصلی آن ـ آراسته به نقشونگارهای ظریف تاکها ـ باقی مانده است. فارس در میان ستونهای فرو ریخته معبد با حسرت گفت: «اینجا زمانی مهمترین کنسرتها برگزار میشد. نانسی عجرم اینجا اجرا داشت، نجوی کرم هم».
کمی آنسوتر، قوسهای بلند ساختهشده به فرمان امپراتور روم، سپتیموس سوروس، اکنون تپهای از سنگ شدهاند. آنها زمانی ورودی باشکوه خیابان ستوندار عظیم بودند؛ نمادی از اقتدار روم برای ایجاد هیبت. تتراپیلون، تئاتر، آرامگاهها ـ کانونهای زندگی مدنی و فرهنگی در باستان ـ همگی به نابودی کشیده شدند. حتی قلعه قرون وسطایی قرن سیزدهم، «قلعه ابن معان» (یا قلعه تدمر)، آسیب دید؛ دژ آن هرگز برای مقاومت در برابر جنگندهها و توپخانه طراحی نشده بود. به گفته فارس، بازسازی این بناهای تاریخی سالها، بلکه دههها زمان خواهد برد. کنار هم گذاشتن دوباره آنها همچون حل معمایی طاقتفرساست؛ بهویژه با توجه به غارت سنگها و اشیای باستانی در زمان جنگ و هجوم جویندگان گنج پس از سقوط اسد.
همراه با میراث تاریخی، پالمیرا بخشی اساسی از اقتصاد خود را نیز از دست داد. پیش از جنگ، روزانه حدود ۴۰۰۰ نفر در فصل اوج گردشگری به این ویرانهها میآمدند. اما در ماه مه که من آنجا بودم، تنها چند گردشگر ماجراجو دیده میشدند؛ رقمی که به هیچ وجه برای تأمین معاش جمعیت محلی که ۱۴ سال زندگیشان معلق مانده بود، کافی نیست. یکی از گردشگران، همراه همکارانی از امارات و کویت به آنجا سفر کرده بود. او با لبخندی بر روی تپه ویرانشده معبدی برای عکسی یادگاری ایستاد؛ یادبودی شاد در میان چشماندازی اندوهبار. اما پس از سالها تماشای تراژدی جنگ داخلی از دور، سفرش طعمی دوگانه داشت. او گفت: «احساساتم متناقض است. به جوبر، زادگاه مادرم رفتم و ویرانی را دیدم. دیدن آن غمانگیز است. اما همزمان خوشحالم، چون اینجا هستم، و مطمئنم آخرین باری نخواهد بود که میآیم».
منبع : فارین پالیسی