افغانستان کشوری است که چندین بار قدرتهای بزرگ دنیا را به خاک خود کشانده، با آنها بسختی جنگیده و در نهایت این کشورها با دادن تلفات بسیار از کشور خارج شدند. بریتانیا، شوروی و آمریکا سه ابرقدرت جهانی که حدود4دهه در افغانستان جنگ بهپا کردند. درازای این 40سال جنگ در 180سال تاریخ کشور بوده و این چرخه دائما تکرار شده. سوال اساسی اینست که سیاست و تاریخ افغانستان بعد از دوقرن روی چه محوری می چرخد که این چرخه هنوز میچرخد؟
سیاست قدیم افغانستان صحنه جنگ میان شاهزادهها بوده و توده مردم و قبائل نقش مستقلی نداشتند. اگر عوام مردم در جنگ هم شرکت میکردند، در جنگهایی بوده که بهطرفداری یکی از شاهزادههای درانی بودهاست.
با ورود مدرنیته و تغییرات دنیای جدید و حضور نیروی نظامی بیگانه غیرمسلمان، این معادلات تغییر یافت. در جنگ اول بریتانیا، نیروهای ضداشغالگر نیاز داشتند تا کمبود تسلیحاتی و تکنولوژیکی خود را با بسیج قبائل و به نام «جهاد علیه کفار» سامان دهند. در واقع برای اولین بار گروههای قبائلی که غیر از برگزیدگان حاکم بودند، با حضور در جهاد علیه نیروهای اشغالگر در «سیاست ملی» نقشآفرینی کردند و جایگاه یافتند.
پس از پایان جنگ این جایگاه جدید، حاکمان را با بیم شورش علیه خودشان روبرو کرد چرا که آنها تبدیل به وزنه سیاسی و اجتماعی شدهبودند و در صورت شورش و یاغیگری میتوانستند ارگنشینان را از اریکه قدرت به زیر بکشند.
از این رو حاکمان وقت کابل، جهت حفظ قدرت خود، راه تعامل با این گروهها را به خوبی یاد گرفتند تا از خطرشان در امان باشند. آنها همیشه با دادن امتیازات و ایجاد ساختار اجتماعی مبتنی بر پاداش راه تعامل و کنترل آنها را درپیشگرفتند. از طرف دیگر شاهان افغانستان آموزه جهاد را در میان قبائل ترویج میکردند اما آن را تنها علیه کفار جائز میدانستند و نه حکومت وقت.
بریتانیاییها هر بار که میخواستند از افغانستان خارج شوند در حالیکه از منافع خود در این منطقه مطمئن باشند، به دنبال حاکمی از میان خود افغانها میخواستند که بتواند این قبائل یاغی و ضدکفار را به خوبی کنترل کند تا تهدیدی علیه نیروهایشان در مناطق مرزی و قبائلی نشود. امیردوست محمدخان بعد از جنگ اول تا حدودی توانست این ایمنی را به بریتانیاییها بدهد. امیر عبدالرحمان خان بعد از جنگ دوم به خوبی این وظیفه را ایفا کرد. عبدالرحمان اولین پادشاهی است که در سرکوب نیروهای قبائلی موفق عمل کرد و اتفاقا سرکوب را از مناطق شرقی افغانستان و مرزهای هند-بریتانیایی شروع کرد، جائیکه برای بریتانیاییها اهمیت فوقالعاده داشت.
این حکومتها در عوض سرکوبشان از لحاظ تسلیحاتی و مالی توسط بریتانیا تامین میشدند. امان الله خان که فاتح جنگ سوم افغان-انگلیس بود، بعد از اعلام استقلال از بریتانیا به شوروی و کشورهای اسلامی رویآورد و شعار اتحاداسلامی علیه بریتانیا سر داد، اما بعد از دوسال دوباره با بریتانیاییها قرارداد بست و کمکم اتحاد خود را با دیگر قدرتها ضعیف کرد و تا پایان رابطه خوبی با بریتانیاییها تعریف کرد.
این چرخه، خلاصهای از چرخه افغانستان بوده که یک طرف حاکمان پشتون، یک طرف توده مردم و طرف دیگر نیروهای مهاجم به خاک سرزمین بودهاند.
دوره فعلی این چرخه با حاکمیت طالبان و اشغالگری آمریکاییها و ناتو تعریف میشود. نیروهای بینالمللی، پس از بیستسال، در حالی از افغانستان خارج شدند که در دوحه، پیمانهایی با گروه طالبان امضا کردهبودند. در واقع زمانی که مطمئن بودند که حاکمان بعدی توانایی کنترل تمامی گروههای داخل را دارد از آنجا خارج شدند و با کمکهای مالی و تسلیحاتی به دوام حکومت کمک میکنند.
تاریخ نشان داده که بعد از هر جنگی با اشغالگر، حکومت روی کارآمده معضل یکپارچهسازی و تامین مالی را داشته و به علت همین نقص به دامن همان امپریالیسم که با آن جنگیده بوده، بازگشتهاست. چرا که از یک طرف جنگ خسارات بسیاری به کشور زده و از طرف دیگر امپریالیسم بوده که توانایی اقتصادی بالایی داشتهاست؛ به جز شوروی که بعد از جنگ از هم فروپاشید.
طالبان نیز در همین چرخه سیاست و تاریخ افغانستان پیش رفتهاست. امانالله نیز پس از استقلال از بریتانیا با شوروی دست دوستی داد و خود را حامی اسلامگرایان ترک معرفی کرد و از جنبشهای اسلامی هند حمایت کرد اما پس از مدتی آرمانگرایی خود را به پراگماتیسم سیاسی-اقتصادی تبدیل کرد تا بتواند حکومت نیمبند خود را حفظ کند و به دنبال موازنه باشد.
مشکل اصلی امروز طالبان نیز «موازنه» است، موازنهای سیاسی بین قدرتهای شرق وغرب. طالبان همانند دیگر حاکمان پشتون گذشته، تلاش دارد با دادن امتیازهایی به هریک از این قدرتها، امتیازات بزرگتری نصیب خود کند تا از رقابت میان ابرقدرتها بیشترین بهره را ببرد.
تسلط بربگرام یک امتیاز بزرگ برای آمریکاییها محسوب میشود، حتی از پایگاه شورابک هلمند و پایگاههای غرب افغانستان نیز مهمتر است. آمریکا پس از خروجش کمکهای ثابت مالی خود را به افغانستان قطع نکردهاست تا حکومت متلاشی نشود همانند متجاوزان اسلافش، اما آیا حاضر است تا امتیاز بزرگی به طالبان بدهد تا بگرام را در اختیار خود بگیرد؟
در واقع معمای بگرام بیشتر از آنکه به دست طالبان و اظهارات ضدآمریکاییشان باشد، وابسته به پیشنهادهای اغواکننده آمریکاییها خواهد بود. لذا اگر آمریکا پیشنهاد دندانگیری در ازای بگرام بدهد، طالبان بهخاطر نیازهای اقتصادی و حکومتداری قبول خواهد کرد و تغییر رویه ضداستعماریشان محتمل است؛ همانند حاکمان سلف خود.
افغانستان به خاطر نیاز شدید اقتصادی خود که از جنگ چندین دهه ویرانیهای بسیاری داشته، دیر یا زود به سوی یکی از ابرقدرتهای اقتصادی کشیدهخواهد شد. جنگ 20ساله با آمریکا مانع جدی از اتحاد دوباره میان آن دو نیست. اگر امروز بر سر بگرام نشود، فردا سر امتیاز دیگر و امتیازهای دیگری، اتحادهایی بینشان شکل خواهد گرفت.