هیچچیز به اندازه رویدادها و فعالیتهای فردی و جمعی در حمایت از فلسطینیان در کشورهای غربی، فضای دیداری شبکههای اجتماعی را پُر نکرده است؛ فعالیتهایی که در برخی موارد به حدی از شجاعت رسیدهاند که موضع تاریخی غرب و روایت صهیونیستی را بهطور کامل کنار گذاشته و روایت فلسطینی/عربی را پذیرفتهاند. این در حالی است که کشورهای عربی از مواضع گذشته خود درباره فلسطین و حقیقت این مسئله و معنای آن برای خود و جایگاهش در تاریخ بشری، به عنوان نمادی از آزادی و عدالت، عقبنشینی کردهاند.
البته این پاراگراف، هیچ ارزش آماری ندارد و توصیفی از تحولات موضع غرب دربارهٔ مسئله فلسطین ارائه نمیدهد، بلکه تنها به پدیدهای اشاره میکند. و اینکه پدیدهای بودن آن، به این معنا نیست که این دیدگاه، دیدگاه غالب غربیها است یا فلسطین در مرکز توجه آنان قرار دارد، اما خودِ وجود این پدیده ــ فارغ از گستردگیاش ــ بهویژه از آن جهت که در فضایی رخ داده که همواره تحت سیطره روایت صهیونیستی بوده و موجودیت اسرائیل به شکل استراتژیک بخشی از ساختار غرب محسوب میشده، بسیار معنادار است؛ بهویژه وقتی این را با فضای دیداری شبکههای اجتماعی عربی مقایسه کنیم.
هدف این مقایسه، نقد مردم عرب نیست؛ چراکه بیتحرکی آنان نسبت به نسلکشی در فلسطین، بازتابی از شرایط امنیتی سختی است که بر آنها تحمیل شده و باعث نابودی فضاهای فعالیت عمومی در خیابانها شده است؛ بهخصوص در کشورهایی که پیش از این امکان فعالیت سیاسی جمعی وجود داشت، بيشتر صادق است. در کشورهای دیگر نیز ــ چنانکه روشن است ــ حتی ابراز همدردی علنی با فلسطین، ولو در حد یک توییت، ممکن است به زندان ختم شود. در برخی کشورهای عربی، میتوان فلسطینیان را ناسزا گفت، در عدالت قضیهشان شک کرد یا حتی روایت صهیونیستی را تبلیغ کرد، بدون اینکه نگران پیامدی بود، اما اگر کسی بخواهد از فلسطینیان حمایت کند ــ چه برسد به اعلام همبستگی با مقاومتشان ــ باید بهای سنگینی بپردازد. و چون فضای هنری تحت کنترل سرمایهگذاری رسمی و دولتی عربی است، هنرمندی که بخواهد همدلی مثبتی با فلسطینیان نشان دهد، ممکن است آیندهٔ خود را به خطر اندازد.
بنابراین آنچه اهمیت دارد، دلالت این وضعیت است. وقتی از فضای دیداری در شبکههای اجتماعی صحبت میکنیم، منظور فعالان این فضا هستند؛ از جمله هنرمندانی که شغلشان ارتباط مستقیمی با مسائل سیاسی ندارد. در اینجا، نویسندگان و تولیدکنندگان محتوایی که فعالیتشان حول سیاست و فرهنگ میچرخد، مدنظر نیستند؛ چراکه اکثر آنها موضعی اصولی در حمایت از مردم و مقاومت فلسطین دارند. بلکه هدف بررسی آگاهی قشری است که کمتر سیاسی شده، تا از این منظر به بررسی گروهی از روشنفکران برسیم که مدعی حمایت از فلسطین و مقاومت آن هستند اما در واقع، خواسته یا ناخواسته، کانالی برای نفوذ گفتمان عادیسازی روابط با اسرائیل به شمار میروند.
این مقایسه تنها به جنبهٔ کمی محدود نمیشود، بلکه به خودِ گفتمان نیز مربوط است. اگر از فضای دیداری فراتر برویم و به بحثهای نوشتاری نگاه کنیم، و فعالان غیرسیاسی غربی را با روشنفکران سیاسیشده عرب مقایسه کنیم، خواهیم دید که بسیاری از نویسندگان و فعالان عرب که مدعی حمایت ریشهدار از فلسطین هستند، به شدت رویکرد انتقادی نسبت به مقاومت دارند؛ چنانکه برخیشان در نقد خود از مقاومت، از چارچوب بازبینی مثبت فراتر رفته و به محکومسازی کامل آن رسیدهاند، بهگونهای که نسلکشی اسرائیل را معلول واکنش فلسطینیان جلوه میدهند. این نگاه، بهطور ضمنی اسرائیل را از مسئولیت نسلکشی تبرئه میکند، در حالی که واقعیت میگوید نسلکشی در غزه دیگر به ۷ اکتبر محدود نیست و به یک سیاست صهیونیستی مستقل تبدیل شده است.
همدردی با قربانیان نسلکشی به ابزاری برای محکومکردن مقاومت تبدیل شده و مقاومت از جایگاه قربانی خارج گشته و از بقیه فلسطینیانی که قربانی نسلکشیاند، جدا شده است. اگرچه همهٔ دارندگان این دیدگاه از پیامدهای آن آگاه نیستند، اما چنین دیدگاهی نشانهٔ وضعیت فکری ناتوان از درک واقعیتهای مربوط به اسرائیل و ماهیت درگیری است، و ناتوانی اخلاقی آشکاری را در سازماندهی موضعگیری در برابر وقایع نشان میدهد. همچنین، ضعف آشکاری در فهم استعمار خارجی دیده میشود؛ چراکه صاحبان این نگاه، در طول جنگ، بین ایران و اسرائیل در درگیریهای کوتاهمدتشان تساوی قائل شدهاند. اما این تساوی، بیش از آنکه از همدردی با اسرائیل نشأت بگیرد، ناشی از دشمنی عمیقتر با ایران است، و گفتههای مکرر آنها مبنی بر خطرناکتر بودن ایران، تنها بر همین دشمنی استوار است.
بیتوجهی به استعمار خارجی به جایی رسیده که برخی به مفاهیم استقلال و آزادی ملی تمسخر میزنند، عزت را صرفا در توسعهٔ اقتصادی میبینند، و گفتمانهای نیروهای آزادیخواه را تحقیر میکنند و آنها را دشمنانی بیدلیل برای غرب مینامند!
در مقایسه با این گفتمانها، در حسابهای فعالان غربی، آگاهی روشنی نسبت به عقیدهٔ نسلکشی گرایانه استعمار صهیونیستی در فلسطین دیده میشود. آنها قادرند شرایط کنونی را با کل تاریخ استعمار صهیونیستی پیوند دهند. بسیاری از این فعالان تأکید میکنند که اقدامات اسرائیل از ۷ اکتبر فراتر رفته و به سیاستی مستقل و متصل به ایدئولوژی صهیونیستی تبدیل شده است.
علاوه بر این، میزان آگاهی بسیاری از فعالان غربی دربارهٔ ماهیت این درگیری، در مقایسه با برخی روشنفکران عربی که باید از فلسطین و مردمش شناخت بیشتری داشته باشند، شگفتآور است. این افراد نسلکشی در غزه و استعمار صهیونیستی را جدا از سیاستهای سلطهجویانهٔ غرب نمیبینند؛ سیاستهایی که جایگاه مرکزی اسرائیل را تثبیت کردهاند، و با پولهای فاسد سیاسی پشتیبانی میشوند؛ پولهایی که نه تنها برای سلطه بر جهان، بلکه برای کنترل جوامع غربی بهکار میروند و سیاستهای این کشورها، بهویژه آمریکا و بریتانیا، را به سمت حمایت بیمنطق از اسرائیل سوق دادهاند؛ حمایتی که نهتنها از نظر اقتصادی، بلکه حتی از نظر امنیتی به ضرر مردم خودشان است. همچنین این سیاستها به سرکوب آزادیها، و سلطه بر فضای عمومی دانشگاهی، فرهنگی، رسانهای و هنری انجامیدهاند و به سرمایههای فاسد و به شکل ساختاری به حمایت از اسرائیل وابستهاند.
این مقایسه نه تنها میزان انحطاط بیسابقهٔ سیاستهای رسمی عربی را نشان میدهد ــ انحطاطی که حتی در دورهٔ اولیهٔ تلاش برای عادیسازی در دههٔ ۹۰ پس از توافق اسلو هم قابل تصور نبود ــ بلکه عمق آثار این سیاستها بر آگاهی عمومی عربی، چه در میان مردم و چه نخبگان، و نوع مشغلههای نخبگان فرهنگی و رسانهای را نیز دربارهٔ مسئله فلسطین و موضوعات رهاییبخش و مقابله با سلطه روشن میسازد. این مقایسه، دروغ بودن این ادعا را افشا میکند که میگوید خطر عادیسازی کم است، چون افکار عمومی با آن مخالف است، درحالیکه ایران خطر بزرگتری است!
برخی به نظرسنجیهایی استناد میکنند که نشان میدهد اکثریت عربی با عادیسازی مخالفاند، اما تکیه بر این نظرسنجیها، نوعی فریب است؛ زیرا کماهمیت جلوهدادن گفتمانهای عادیسازی، به معنای تقویت آنهاست. علاوه بر تأثیر سیاستهای رسمی، شاهد کمپینهای تبلیغاتی صریحی هستیم که در آنها حتی برخی از همین افراد، نسلکشی جاری یا کل مسئله را از زاویهٔ «اشتباهات فلسطینیان» بررسی میکنند، و مدعی میشوند دشمن چون دشمن است، نیازی به یادآوری دشمنیاش نیست! ولی آیا واقعا میتوان انتظار داشت که مردم تحت تأثیر سیاستهای رسمی عادیسازی، یا رسانههایی که یا روایت صهیونیستی را تبلیغ میکنند یا بهطور کامل بر تضعیف قضیهٔ فلسطین و شیطنت نیروهای مقاومت تمرکز دارند، قرار نگیرند؟ این رسانهها، تلاش دارند مبارزهٔ فلسطینیها را محل تردید و سؤال قرار دهند، و حتی رنج طولانی مردم سوریه را به عنوان ابزاری در خدمت پروژهٔ عادیسازی استفاده کنند، تا شکافی عمیق میان رنج سوریها و قضیه فلسطین ایجاد کنند. اما بزرگترین دلیل بر خطر عادیسازی، همین روشنفکراناند که با ظاهر حمایت از فلسطین، خطر آن را کوچک جلوه میدهند!