مقدمه
از زمان بازگشت طالبان به قدرت، علمای دینی نقشی محوری در حکومتداری ایفا کردهاند و اقتدارشان در چارچوب حاکمیت این گروه تثبیت شده است، جایی که مشروعیت دینی نقش حیاتی دارد. تفسیر طالبان از شریعت اسلامی عمدتاً بر اساس سنتهای دیوبندی شکل گرفته است که بر قوانین سختگیرانه حقوقی و اجتماعی، بهویژه در حوزه نقشهای جنسیتی و رفتار عمومی تأکید دار . این تفسیر اغلب در تضاد با دیدگاههای اسلامی میانهرو و متنوعی است که در سایر جوامع مسلماننشین دیده میشود. در حالیکه دولتهای پیشین افغانستان تلاش کردند عالمان دینی را با معرفی مدلهای حکومتداری غربگرا به حاشیه برانند، بسیاری از جوامع، بهویژه در مناطق روستایی، همچنان برای قضاوت، میانجیگری و حل اختلافات به رهبران قبیلهای و تا حدی به عالمان دینی اتکا میکردند. در بسیاری از مناطق کشور همچنان رسوم قبیلهای و اقتدار دینی همچنان در حکمرانی و حل اختلافات تاثیر جدی دارند.
در جوامع شکننده و درگیر منازعه که نهادهای دولتی ضعیف عمل میکنند، رهبران قبیلهای و دینی وارد عمل میشوند و ثبات اجتماعی، میانجیگری و حمایت اجتماعی را فراهم میکنند. نفوذ آنان فراتر از صرف موضوعات الهیاتی و مباحث دینی است؛ علاوه بر اینها شامل حل اختلافات بین جوامع، تعامل با رهبران سیاسی و تأثیرگذاری بر افکار عمومی میشود. در افغانستان، نبود نهادهای قدرتمند دولتی منجر به افزایش اتکا به رهبران قبیلهای شدهاست. همچنین تاحدی اتکا به شبکههای دینی-فقهی برای حکمرانی، امنیت، حل اختلاف و حفظ ثبات اجتماعی افزایش یافته است. عالمان دینی و رهبران قبیلهای بین جوامع و بازیگران خارج از قبیله مانند دولت، سازمانهای امدادی و نهادهای غیردولتی به عنوان واسطه عمل میکنند و در مناطق روستایی عملاً سیاستگذار به شمار میروند . باید توجه داشت که اگرچه عالمان دینی همواره تا حدی در جامعه افغانستان تأثیرگذار بودهاند، اما رهبران قبیلهای بهطور سنتی و تاریخی نقش غالبتری در حفظ ثبات اجتماعی و سیاسی داشتهاند. با این حال، در دوران حکومت طالبان، نقش رهبران دینی بهطور قابلتوجهی تحول و افزایش یافته است، زیرا کنترل بر گفتمان دینی در درون این جنبش بسیار محکم و متمرکز شده است. برخلاف دورههای گذشته که جناحهای دینی و سیاسی مختلف در حکمرانی نقش داشتند، رهبری فعلی طالبان بهطور گزینشی فقط با عالمانی همکاری میکند که با چشمانداز سیاسی آن همسو هستند و نواهای مستقل را به حاشیه میبرد. این موضوع درباره نحوه تعامل عالمان دینی با ساختار سیاسی طالبان و امکان تأثیرگذاری عالمان مستقل یا میانهرو بر تصمیمات سیاسی، سؤالات مهمی را مطرح میکند.
این مطالعه به بررسی نقش در حال تحول عالمان دینی در افغانستان پرداخته و تأثیر آنان بر تصمیمگیریهای سیاسی تحت حاکمیت طالبان، دینامیک قدرت داخلی بین جریانهای تندرو و میانهرو، و مسیرهای احتمالی بهرهگیری از رهبری دینی برای تقویت ثبات را تحلیل میکند. در حالیکه مطالعات موجود بیشتر بر حکومتداری طالبان تمرکز دارند، این گزارش بهطور ویژه بررسی میکند که چگونه میتوان از ظرفیت عالمان دینی، چه در درون و چه خارج از حلقههای طالبان، برای تقویت ثبات و اصلاح تدریجی از طریق استراتژیهای تعامل غیرمستقیم بهره برد.
بر اساس بررسی کتابخانهای متون دانشگاهی، گزارشها و اسناد سیاسی، به همراه مشاهدات دستاول از بازدید میدانی از کابل در ژوئن ۲۰۲۴، این گزارش توصیههای کاربردی برای سیاستگذاران ارائه میدهد.
علمای دین و تصمیمگیری طالبان: بین تندروها و میانهروها
درک نقش علمای دینی در افغانستان امروز مستلزم توجه به فرآیند تصمیمگیری داخلی طالبان و تأثیر آن بر حکمرانی است. تصمیمگیری در داخل طالبان ساختاری بسیار متمرکز دارد و قدرت در دست امیر هبتالله آخندزاده و حلقهای کوچک از مشاوران محافظهکار تندرو متمرکز است. صاحبنظرن در ارزیابی رهبری طالبان تحت ملا عمر و آخندزاده اختلاف نظر دارند. برخی معتقدند ملا عمر با وجود جایگاه مسلط خود، به کمک شورایی رهبری میکرد که هم چهرههای دینی و هم غیردینی را در درون خود جای داده بود، و به همین دلیل رهبری او مشورتی بود. در مقابل، هبتالله آخندزاده را فردی میدانند که قدرت را تثبیت کرده و از طریق کمیسیونها و شوراهای تحتکنترل، که بهعنوان وزارتخانههای سایه عمل میکنند، حکومت میکند و نفوذ مستقیم بر سیاست و حکمرانی دارد. آخندزاده که بهعنوان یک عالم دینی شناخته میشود، فرامین شرعی صادر میکند که هم برای عموم مردم (عوام) و هم برای رهبران جنبش (خواص) لازمالاجراست. برخی دیگر از ناظران معتقدند ملا عمر در واقع شکلی متمرکزتر و در برخی جنبهها سختگیرانهتر از راهبری را اعمال میکرد. او ممنوعیتهای گستردهای بر آموزش دختران، تلویزیون و نمایش موجودات زنده وضع کرد. اما چون او یک عالم دینی آموزشدیده رسمی نبود، اغلب برای هدایت مسائل اجتماعی و فقهی به روحانیون متکی بود؛ برخلاف آخندزاده که هم قدرت سیاسی و هم مشروعیت دینی را در رهبری خود ترکیب کرده است.
پس از بازگشت طالبان به قدرت در اوت ۲۰۲۱، بسیاری انتظار داشتند که ساختار طالبان به یک حکمرانی مبتنی بر نهاد تبدیل شود؛ جایی که وزارتخانههای رسمی و ساختارهای بوروکراتیک نقش اصلی را در سیاستگذاری ایفا کنند. اما تحولات پس از آن نشان داد که شکاف قابل توجهی میان تصویر ارائهشده از طالبان بهعنوان یک دولت کارآمد با دینامیکهای واقعی قدرت داخلی که تصمیمگیریها را هدایت میکند، وجود دارد. اگرچه رهبری طالبان در کابل ظاهراً یک دولت متمرکز را نمایندگی میکند، اما تصمیمات سیاسی همچنان تابع اقتدار امیرآخوندزاده است. از نظر برخی، تمرکز قدرت سیاسی در دست امیر و حلقهای کوچک از افراد بانفوذ، نقص ذاتی و تناقض در ساختار دولت رسمی طالبان را آشکار میکند. همچنین این دیدگاه قائل است که لغو فوری تصمیم بازگشایی مدارس متوسطه دخترانه در مارس ۲۰۲۲ اعتبار جناح تعاملگرای طالبان در سطح بینالمللی را بهطور چشمگیری خدشهدار کردهاست. این رویداد نهتنها برای کسانی که تصویر معتدلتری از طالبان ارائه میکردند شرمساری بهبار آورد بلکه دینامیکهای داخلی فرآیند سیاستگذاری طالبان را نیز آشکار کرد. این تصمیم به جای آنکه از یک قطعنامه رسمی وزارتی صادر شود، تحت تاثیر چهرههایی چون رئیس دادگاه عالی، وزیر امور دینی و وزیر امر به معروف و نهی از منکر اتخاذ شد و وابستگی جنبش به قدرت غیررسمی و سلسلهمراتب دینی را بر حکمرانی نهادی آشکار کرد.
با این حال، برخی دیگر از صاحبنظران تصویر رایج از قندهار بهعنوان یک بلوک تندرو یکنواخت را به چالش کشیدهاند. آنها اشارهکردهاند که بسیاری از مقامات عالیرتبه طالبان از قندهار از آموزش دختران و تعامل با جامعه جهانی حمایت کردهاند. همچنین خاطرنشان کردهاند، وزرای امربمعروف و دادگستری که که موضع محدودکننده امیر را حفظ کردهاند، همگی در کابل مستقر هستند و اصالتاً اهل قندهار نیستند. این مشاهدات دوگانهسازی رایج کابل-قندهار را که اغلب در رسانهها و گفتمان کمکهای خارجی تکرار میشود، زیر سوال میبرد. در عوض، این ناظر معتقد است که شکاف مهمتر نه شکاف جغرافیایی است بلکه شکاف بین حکمرانی نهادمحور و اقتدارمحور امیر است.
فقدان مقاومت داخلی در برابر دستور آخندزاده نشان میدهد که قدرت نهایی تصمیمگیری در دست رهبری دینی است، در حالی که بازیگران سیاسی، حتی وزیران ارشد، اختیارات محدودی دارند. این دینامیک تلاشها برای تعامل با طالبان بهعنوان یک دولت یکپارچه و عقلانی را پیچیده میکند و تسلط ساختارهای قدرت پنهان را در شکلدهی به سیاست ملی برجسته میسازد.
اگرچه علمای دینی در داخل طالبان احترام گستردهای دارند، میزان تأثیر واقعی آنها بر تصمیمات سیاسی بسیار متفاوت است. میزان نفوذ یک عالم دینی در طالبان به سه عامل اصلی بستگی دارد: همراستایی سیاسی با جنبش، پیوندهای شخصی یا جایگاهی در داخل سازمان و قدرت و اقتدار فردی در گروه.
دانش دینی بهتنهایی، هرچقدر هم عمیق باشد، تضمینی برای نفوذ سیاسی نیست. این دانش ممکن است جایگاه اجتماعی یک عالم را در طالبان ارتقا دهد اما لزوماً به قدرت تصمیمگیری منجر نمیشود. پیوندهای شخصی مانند روابط قبیلهای، جغرافیایی، خانوادگی و تجاری نیز نقش مهمی در دسترسی به حلقه داخلی طالبان دارند. در نهایت، سطح محافظهکاری، وفاداری و همراستایی ایدئولوژیک با امیر، میزان نفوذ یک عالم را در طالبان تعیین میکند.
واضح است که هرچه یک عالم دینی محافظهکارتر، تندروتر و وفادارتر به رهبری طالبان باشد، نفوذ بیشتری بر تصمیمات کلیدی دارد. در مقابل، در حالی که علمای دینی میانهرو که خواستار تعامل دیپلماتیک و سیاست اصلاح هستند در برخی محافل مورد احتراماند، اما قدرتی برای ایجاد تغییرات معنادار ندارند. این تمرکز قدرت و سختگیری ایدئولوژیک را میتوان بهعنوان راهبردی آگاهانه از سوی طالبان برای بازسازی چشمانداز سیاسی و اجتماعی افغانستان تعبیر کرد؛ راهبردی که همسویی داخلی را تقویت کرده و مخالفت یا دیدگاههای جایگزین را سرکوب میکند. در نهایت، تصمیمگیری در داخل طالبان منحصراً در اختیار گروهی منتخب از وفاداران است و مشروعیت دینی به جای آنکه بستری برای حکمرانی فراگیر فراهم آورد، ابزاری برای تثبیت قدرت است. باوجودی که برخی جناحها در داخل جنبش خواهان سیاستهای عملگرایانهتر هستند، فقدان نظارت و تعادل نهادی، اصلاحات داخلی را در آینده نزدیک بسیار بعید میسازد.
علمای دینی در دوره طالبان: مشروعیت، نفوذ و کنترل
در دوران حاکمیت طالبان، نقش علمای دینی از بازیگران مستقل به چهرههای تحت کنترل دولت تغییر کرده است و نفوذ آنها تا حد زیادی به میزان همسویی ایدئولوژیک و وفاداری به این جنبش بستگی دارد. از زمان بازگشت به قدرت در سال ۲۰۲۱، طالبان اقتدار دینی را در انحصار خود درآوردهاند و اطمینان حاصل کردهاند که فقط آن دسته از علمایی که از دیدگاه سیاسی آنها حمایت میکنند اجازه فعالیت آزادانه دارند.
بهطور تاریخی، نهادهایی مانند شورای علما نقش مهمی در صدور فتوا، تأثیرگذاری بر سیاستها و هدایت اخلاق عمومی ایفا میکردند. با این حال، طالبان این نهاد را منحل کرده و اقتدار دینی را در ساختار رهبری خود متمرکز کردهاند، بهطوریکه تنها علمای مورد تأیید طالبان اکنون دارای نفوذ هستند. این تمرکز قدرت دینی، بخشی از راهبرد گستردهتر طالبان برای تضمین همسویی ایدئولوژیک و سرکوب تفسیرهای دینی جایگزینی است که میتواند حاکمیت طالبان را به چالش بکشد. مشاهدات ما این است که تعامل طالبان با علمای دینی بسیار گزینشی است. اگرچه این جنبش مدعی پایبندی به اصول اسلامی است، اما در عمل، بیشتر علما و روحانیونی را در اولویت قرار میدهد که مشروعیت سیاسیاش را تقویت میکنند. علمایی که سیاستهای طالبان را زیر سؤال میبرند یا خواستار اصلاحات اجتماعی میشوند یا از تفاسیر دینی شاملتری حمایت میکنند، اغلب از گفتمان عمومی کنار گذاشته میشوند یا با محدودیت روبهرو هستند. این موضوع در «کنفرانس بزرگ علمای دینی» در سال ۲۰۲۲ آشکار بود؛ جایی که حدود ۳۰۰۰ روحانی حامی طالبان در کابل گرد هم آمدند. اگرچه این رویداد بر نقش علما در شکلدهی به حکومت تأکید داشت، اما در عین حال وابستگی طالبان به تعاملات دینی کنترلشده را برجسته کرد؛ بهگونهای که فقط کسانی اجازه شرکت داشتند که به حاکمیت طالبان وفاداری خود را اعلام کرده بودند.
در اینجا نکته مهمی است که طالبان سابقه نسبتاً کمتر گزارششدهای در سرکوب صداهای مخالف دینی دارد که با تاکتیکها و ایدئولوژی آنها مخالف بودهاند. در دوره پیشین، این گروه بهطور سیستماتیک علما را هدف قرار داد و بیش از ۸۰۰ نفر از علمایی را که از شورش طالبان انتقاد میکردند و آن را غیراسلامی میدانستند، به قتل رساند. از قربانیان شاخص میتوان به مولوی عطا محمد ، رئیس برنامهریزی ایستگاه رادیویی «صدای اسلام»(کشتهشده در نوامبر ۲۰۱۳) و مولوی عبدالله فیاض، رئیس شورای علمای دینی قندهار (کشتهشده در مه ۲۰۰۵) اشاره کرد. طالبان این قتلها را با این اتهام که این علما از اشغال خارجی حمایت میکنند و باعث تفرقه در امت اسلامی میشوند، توجیه میکردند. دهها نفر از قربانیان «اعضا یا رؤسای ولایتی شورای ملی علمای حامی دولت» بودند. این قتلها خلائی در دانش دینی ایجاد کرد که «پیامدهای عمیقی برای آینده گفتوگوی سالم دینی» داشت.
علمای دینی تندرو وابسته به طالبان نقش کلیدی در توجیه سیاستهای اجتماعی سختگیرانه دارند؛ از جمله ممنوعیت آموزش دختران و محدودیت حقوق زنان. کنترل طالبان بر علمای دینی فقط به مدیریت داخلی محدود نمیشود، بلکه سیاست خارجی و روابط دیپلماتیک را نیز در برمیگیرد. این جنبش از مشروعیت دینی برای جلب حمایت نهادهای اسلامی خارجی استفاده میکند، در حالی که همزمان هرگونه مخالفت داخلی از سوی علمای دینی که ممکن است اقتدار آن را به چالش بکشند، سرکوب میکند. این تناقض، استفاده ابزاری طالبان از دین را بهعنوان ابزار کنترل و ابزاری برای تحکیم قدرت برجسته میکند. رابطه طالبان و علمای دینی رابطهای مبتنی بر کنترل است، نه شراکت. اگرچه مشروعیت دینی همچنان ستون اصلی حکومتداری طالبان است، اما بهطور گزینشی فقط به کسانی اعطا میشود که با ایدئولوژی طالبان همسو باشند. علمای مستقل و تفاسیر دینی جایگزین، بهطور فزایندهای به حاشیه رانده میشوند و فضای گفتمان دینی خارج از چارچوب طالبان محدود میشود. در نتیجه، اقتدار دینی در افغانستان امروز بیش از آنکه منبعی برای اندیشه اسلامی متنوع یا تکثر سیاسی باشد، به سازوکاری برای کنترل دولتی تبدیل شده است.
بهرهگیری از رهبری دینی برای ثبات سیاسی در افغانستان
کنترل طالبان بر علمای دینی، الگوی حکمرانی سختگیرانهای ایجاد کرده است که فضای گفتمان آزاد را محدود و صداهای جایگزین را سرکوب میکند. در حالیکه این جنبش همچنان برای حفظ حکومت خود به مشروعیت دینی تکیه دارد، تمرکز فزاینده قدرت خطرات قابلتوجهی برای ثبات داخلیاش در بلندمدت ایجاد میکند. کنار گذاشتن علمای دینی میانهرو، رهبران قبایلی و افراد اثرگذار محلی از فرآیند تصمیمگیری، روندی پایدار نیست و میتواند به بروز شکافهایی در درون خود این جنبش منجر شود.
تجربههای جهانی نشان میدهد حکومتهایی که کنترل ایدئولوژیک بیش از حد سختگیرانهای را اعمال میکنند، بهویژه در جوامعی با سنتهای عمیق دینی و قبیلهای، در طول زمان با مقاومت داخلی روبهرو میشوند. در کشورهایی مانند ایران و سودان، تلاشها برای تحمیل حکمرانی دینی بدون انعطاف، بهطور تاریخی منجر به کشمکشهای قدرت، شکافهای جناحی و ناآرامیهای مردمی شده است. در افغانستان نیز طالبان با خطر از دست دادن حمایت چهرههای دینی بانفوذِ غیرطالبانی روبهرو است؛ افرادی که بسیاری از آنها هنوز در میان جوامع خود مشروعیت و پیوندهای قبیلهای دارند. به حاشیه راندن آنها میتواند باعث بروز مقاومتهای محلی شود؛ حتی در میان بازیگران پیشتر بیطرف نیز احتمال دارد.
با توجه به این واقعیتها، کلید تعامل مؤثر در افغانستان، تقابل مستقیم نیست بلکه اعمال نفوذ راهبردی در چارچوبهای مورد پذیرش طالبان است. توصیههای زیر رویکردهای عملگرایانهای را ترسیم میکند که با واقعیات افغانستان همراستا بوده و بر مشروعیت محلی، نفوذ غیرمستقیم و تغییر تدریجی از درون متمرکز است. این توصیهها بر اساس دیدگاههایی ارائه شدهاند که در جریان یک بازدید میدانی از کابل در ژوئن ۲۰۲۴ و مشاهدات دستاول نویسندگان که مستقیماً در منطقه حضور داشتهاند، به دست آمده است. سرمایهگذاری بر راهبری دینی برای ایجاد تأثیر عمیق و تحولآفرین از طریق تعامل با علمای خارج از ساختار طالبان برای اثرگذاری بر تصمیمگیریهای سیاسی این جنبش، چالشهای فراوانی دارد ـ همانطور که پیشتر توضیح داده شد. با این حال، رهبران دینی میتوانند نقش محوری در کاهش تنشها و تقویت درک متقابل ایفا کنند. در ادامه چند توصیه برای توانمندسازی رهبران دینی بهمنظور ایفای نقش مثبت در محیط سیاسی افغانستان ارائه شده است.
تقویت نقش رهبران دینی در حل اختلافات اجتماعی
تجربه افغانستان نشان میدهد که رهبران دینی در میان بخشهای گستردهای از جامعه افغان از اعتماد قابل توجهی برخوردارند. آنها اغلب به عنوان میانجیهای معتمد شناخته میشوند که میتوانند در فرآیند میانجیگری و ایجاد صلح در جوامع نقشآفرینی کنند. بهرهگیری از نفوذ اجتماعی آنها از طریق برنامههای جامع آموزشی برای توانمندسازی رهبران دینی در مهارتهای میانجیگری و حل اختلافات میتواند دستاوردهای مهمی به همراه داشته باشد.
بهرهگیری از ساختارهای میانجیگری قبیلهای برای تعامل با علمای دینی
روسای قبایل همچنان در مناطق روستایی افغانستان از نفوذ قابل توجهی برخوردارند که اغلب با اقتدار دینی همپوشانی دارند. تقویت تعامل غیرمستقیم دینی از طریق شبکههای میانجیگری قبیلهای میتواند فرصتهایی برای گفتگو میان علمای دینی میانهرو و چهرههای همسو با طالبان ایجاد کند. میانجیگری محلی_قبیلهای، همواره یکی از مکانیزمهای پذیرفتهشده برای حل اختلافات و تأثیرگذاری بر حاکمیت بوده است، به ویژه زمانی که به عنوان ادامه سنتهای افغانها مطرح شود و نه نفوذ خارجی. کار در چارچوب این ساختارها میتواند امکان بحث در مورد مسائلی مانند آموزش را بدون به چالش کشیدن مستقیم اقتدار طالبان فراهم کند.
ایجاد بسترهای موثر گفتگو میان رهبران دینی و سیاسی
ایجاد بسترهای دائمی گفتگو میان علمای دینی و رهبران سیاسی، از جمله نمایندگان طالبان، میتواند فرصتهای بیشتری برای بحثهای معنادار فراهم کند. این بسترها باید با برگزاری کنفرانسها و کارگاههای بینالمللی تکمیل شوند تا ارتباط و اعتماد میان ذینفعان مختلف تقویت شود. چنین گردهماییهایی میتواند به رهبران دینی این امکان را بدهد که نقش مشاوران مؤثر در تدوین سیاستها ایفا کنند، به ویژه در حوزههایی مانند آموزش، حقوق بشر و توسعه. همچنین این نشستها فرصتی فراهم میکنند تا دیدگاههای میانهرو و متوازن مبتنی بر ارزشهای اسلامی ارائه شود و بدین ترتیب درک متقابل و راهحلهای مشترک برای چالشهای سیاسی و اجتماعی شکل گیرد.
افزایش آگاهی نسبت به مسائل زنان از طریق گفتمان دینی
مسائل زنان یکی از چالشهای اصلی جامعه افغانستان است و رهبران دینی میتوانند در این زمینه نقش مهمی ایفا کنند. رهبران دینی میتوانند تلاش کنند تا گفتمان دینی را در مسیری بازتعریف کنند که از حق زنان برای تحصیل، اشتغال و مشارکت سیاسی حمایت کند و بر متون دینی که بر عدالت و برابری تأکید دارند تکیه کنند.
اگرچه زنان به طور رسمی در حاکمیت نقشی ندارند، اما زنان خانوادههای رهبران طالبان، مانند همسران و دختران آنها، گاه نقشهای غیررسمی در شکلدهی به هنجارها و نگرشها در میان جوامع زنان ایفا میکنند که این امر امکانهای محدود اما بالقوهای برای تعامل غیرمستقیم فراهم میکند.