محیط شناسی روابط فرهنگی

غزه در تنهایی؛ چرا عرب‌ها پا پس کشیده اند؟

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۶/۲۳
نویسنده:

از نخستین روزهای تاریخ معاصر، مسأله فلسطین همچون قلب تپنده جهان عرب و معیاری برای زنده بودن و انسجام آن تلقی می‌شد. این موضوع همواره آزمونی برای وجدان جمعی بود؛ جایی که ارتش‌ها برای آن به حرکت درمی‌آمدند، تظاهرات به راه می‌افتاد و گفتمان سیاسی، فرهنگی و اخلاقی حول آن…

از نخستین روزهای تاریخ معاصر، مسأله فلسطین همچون قلب تپنده جهان عرب و معیاری برای زنده بودن و انسجام آن تلقی می‌شد. این موضوع همواره آزمونی برای وجدان جمعی بود؛ جایی که ارتش‌ها برای آن به حرکت درمی‌آمدند، تظاهرات به راه می‌افتاد و گفتمان سیاسی، فرهنگی و اخلاقی حول آن شکل می‌گرفت. اما پس از عملیات هفتم اکتبر ۲۰۲۳ و جنگ ویرانگری که به دنبال آن علیه غزه به راه افتاد، صحنه به‌کلی متفاوت شد؛ نه مایه شگفتی، بلکه برانگیزاننده پرسش و تأمل. در شرایطی که انتظار می‌رفت، حتی اگر نه به‌طور کامل، دست‌کم واکنش‌هایی جدی از سوی ملت‌های عربی رخ دهد و این خشم عمومی به کنش سیاسی ملموس در سطح دولت‌ها ترجمه شود، سکوت و تردید حاکم شد؛ سکوتی که به نوعی «عجز تاریخی» شباهت داشت. این خاموشی صرفاً غیبت صدا نبود، بلکه سکوتی پرطنین بود که خبر از دگرگونی‌های عمیق و روندهای پیچیده می‌داد.

اینجا پرسشی بنیادین مطرح می‌شود: چه چیزی سبب این ناتوانی آشکار در موضع عربی، هم در سطح رسمی و هم مردمی، در قبال غزه شد؟ آیا این فقط سکوتی گذرا در نتیجه شرایط خاص بود یا بازتاب واقعیتی ریشه‌دار و پیچیده که حاصل دهه‌ها انباشت بحران است؟ پاسخ به این پرسش را نمی‌توان در یک عامل جست؛ بلکه نیازمند نگاهی جامع به مجموعه‌ای از عوامل درهم‌تنیده است. در این نوشتار، سه محور اصلی به‌عنوان کلید فهم این وضعیت برجسته می‌شوند:

سرکوب اعتراضات حامی غزه

سکوتی که بسیاری مشاهده کردند، ناشی از بی‌تفاوتی مردم نبود، بلکه نتیجه مستقیم سیاست‌های سرکوبگرانه و مؤثر بود که هم در سطح آگاهانه و هم ناخودآگاه جامعه عمل می‌کرد. رژیم‌های عربی، به‌ویژه در کشورهایی مانند اردن و مصر، از ابزارهای امنیتی و قانونی‌ای استفاده کردند که پس از سال ۲۰۱۱ ایجاد شده بود و دوباره به کار گرفته شد تا هر نوع حرکت مردمی را مهار کنند. در اردن، مقامات فشار بر آزادی بیان و تجمعات مسالمت‌آمیز را تشدید کردند و هزاران نفر را به‌خاطر انتقاد از حکومت یا ابراز همبستگی با فلسطینیان بازداشت و محاکمه نمودند.

برای نمونه، مقامات اردنی کمپین‌های گسترده‌ای علیه تظاهرات حمایت از غزه به راه انداختند. در پایتخت، عمان، هزاران نفر بازداشت یا احضار شدند و برخی از معترضان حتی در دادگاه امنیت ملی محاکمه شدند، به‌ویژه کسانی که در نزدیکی سفارت اسرائیل یا حتی در اطراف سفارت آمریکا تجمع کرده بودند. سرکوب محدود به خیابان نبود و فضای دیجیتال را نیز دربرگرفت؛ مقامات با استناد به قانون جرایم سایبری فعالان را به‌خاطر پست‌هایی که حمایتشان از فلسطینیان یا نقد توافقنامه صلح با اسرائیل را نشان می‌داد، پیگرد قانونی کردند. علاوه بر این، از گاز اشک‌آور برای جلوگیری از نزدیک شدن معترضان به سفارت اسرائیل یا مرزهای آن کشور استفاده شد.

در مصر نیز، سرکوب با شدت بیشتری اعمال شد. از هفته اول جنگ اسرائیل علیه غزه، نیروهای امنیتی تظاهرات ۲۰ اکتبر در میدان التحریر را سرکوب کردند و ده‌ها نفر را به‌خاطر همبستگی با غزه بازداشت نمودند. دامنه بازداشت‌ها تا افرادی که در جمع‌آوری کمک‌های غذایی شرکت داشتند نیز گسترش یافت؛ حتی نصب یک پلاکارد، بنر یا تصویر در خیابان، می‌توانست دلیل کافی برای بازداشت چند ماهه یا چند ساله در زندان‌های مصر باشد.

این سیاست‌های سرکوبگرانه و سازمان‌یافته، شامل بازداشت‌ها و تبعیدهای خودسرانه حتی برای کسانی که برای شرکت در کارزارهای بین‌المللی در مرز رفح آمده بودند، نشان می‌دهد که «دیوار ترس» تنها فیزیکی نیست، بلکه عمیقاً وجودی و روانی است. این امر توضیح می‌دهد چرا حرکت‌های مردمی نتوانست ادامه پیدا کند؛

فروپاشی مسئله فلسطین: از مسأله عربی به مسأله فلسطینی

مسأله فلسطین دیگر «مسأله جهان عرب» نیست؛ بلکه به یک مسأله ملی فلسطینی تبدیل شده است. این تغییر، نتیجه دهه‌ها توافق و سیاست‌گذاری بود که موضع متحد عربی را تکه‌تکه کرد و مسیرهای دوجانبه را به جای آن نشاند. این تحول ناگهانی رخ نداد، بلکه محصول روند تاریخی طولانی بود که با یک ضربه مهم به وحدت عربی آغاز شد.

توافق‌نامه کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸، ضربه‌ای سهمگین به جبهه متحد عربی وارد کرد که در برابر اسرائیل یکپارچه بود. با امضای این توافق توسط مصر—بزرگ‌ترین و قدرتمندترین کشور عربی از نظر نظامی آن زمان—اجماع عربی شکسته شد؛ اجماعی که معتقد بود تنها راه حل، راه‌حل جامع و مبتنی بر اصل «زمین در برابر صلح» است، شامل ایجاد دولت مستقل فلسطینی.

این توافق، به نوعی «ضربه نمادین» بود که به رژیم‌های عربی نشان داد منافع ملی می‌تواند از منافع جمعی عربی جدا شود. اگرچه توافق اعتراضات گسترده‌ای در جهان عرب، هم در سطح مردمی و هم دولتی، برانگیخت و منجر به تعلیق عضویت مصر در اتحادیه عرب شد، اما یک پیشینه خطرناک ایجاد کرد: اینکه منافع ملی دوجانبه—مثل گاز، تجارت و امنیت—می‌تواند موتور اصلی روابط باشد، نه وحدت عربی و مسائل کرامت و آزادی از سلطه استعمارگرایانه. این رویداد نه تنها جبهه عربی را شکست، بلکه بذر «فردگرایی سیاسی» دولت‌ها و رژیم‌هایشان را کاشت؛ رژیم‌هایی استبدادی و سرکوبگر که مشروعیت خود را از نظم بین‌المللی می‌گیرند، نه مردم، و هر کشور می‌تواند مسیر خود را دنبال کند، بدون توجه به موضع جمعی.

روند تاریخی توافق‌ها نشان می‌دهد که موضع عربی به تدریج تضعیف شده است. این مسیر با کمپ دیوید (۱۹۷۸-۱۹۷۹) آغاز شد که جنگ میان مصر و اسرائیل را پایان داد و منجر به خروج اسرائیل از سینا شد. سپس توافق‌نامه اسلو (۱۹۹۳) میان اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین—تنها نماینده رسمی فلسطینیان—امضا شد که در آن سازمان رسماً اسرائیل را به رسمیت شناخت. این توافق، رسماً «فلسطینی‌سازی» مسئله را رقم زد و نقش جهان عرب را در معادله درگیری کاهش داد.

در ادامه، توافق وادی عربه (۱۹۹۴) میان اردن و اسرائیل روابط دیپلماتیک و اقتصادی میان دو کشور را تثبیت کرد و منافع ملی اردن، مانند واردات گاز از اسرائیل، به روابط دوجانبه پیوند خورد.

فردگرایی و گسست آگاهی جمعی

سکوت جهان عرب تنها نتیجه سرکوب سیاسی یا فروپاشی موضع جمعی نبود؛ بلکه محصول تضعیف ساختار اجتماعی و ارزش‌های فرهنگی و اخلاقی نیز بود—به‌گونه‌ای که بیش از فرد، جامعه را در بر می‌گرفت. گسترش ارزش‌های فردگرایانه و سیاست‌های نئولیبرالی، پیوندهای جمعی و آگاهی سیاسی را که پیشتر محرک فعالیت در مسیر آزادی و عدالت بود، تضعیف کرد.

فردگرایی فلسفه‌ای سیاسی و اجتماعی است که ارزش معنوی فرد را برتر می‌داند و اهداف و خواسته‌های او را بالاتر از منافع جمع یا دولت می‌شمارد. این گرایش مستقیماً با مفهوم «ملت» و «کار جمعی» که اساس مبارزه برای مسائل ملی است، در تضاد است. هر مبارزه‌ای مستلزم فعالیت جمعی، سازمان‌یافته و پرخطر است؛ از تهدید و زندان تا ناپدید شدن و حتی قتل.

از منظر اقتصادی، سیاست‌های نئولیبرالی که توسط بسیاری از دولت‌های عربی اتخاذ شد، نابرابری اجتماعی و عقب‌ماندگی اقتصادی را تشدید کرد و منجر به فقر و بیکاری گسترده شد. این شرایط اقتصادی سبب شد که دغدغه اصلی طبقات ضعیف و متوسط، صرفاً تأمین زندگی روزمره باشد. انسان عرب امروز، علاوه بر ترس، ناامیدی و افسردگی وجودی، بیشتر درگیر تأمین معاش است تا مشارکت در فعالیت‌ها و سازمان‌دهی سیاسی و فکری که اغلب او را به زندان و تجربه‌های دردناک انسانی می‌کشاند.

این نظام مفهومی، ایده «کار برای مسئله» و «تعهد به وطن» را با ارزش‌های «موفقیت شخصی» و «خودتحقق‌بخشی» جایگزین کرده است. این تحول ارزشی، مبارزه سیاسی را باری سنگین بر دوش فرد کرده و از یک وظیفه جمعی، آن را به یک چالش شخصی بدل نموده است. فردگرایی باعث فرسایش معیارهای اخلاقی، افزایش خودمحوری و بی‌توجهی به دیگران شد. به تعبیر فیلسوف فرانسوی ژیل لیبتوفیسکی، با فروپاشی ارزش‌ها و شیوع نسبیت، دروغ و فریب در صورتی که به منافع فرد خدمت کند، پذیرفتنی می‌شوند.

این تضعیف ارزش‌ها و دغدغه‌ها، که توسط انقلاب فناوری و شبکه‌های اجتماعی و پرستش خویشتن—مانند پرستش بدن «ایده‌آل»—تقویت شده است، به کاهش آگاهی جمعی نسبت به مسائل آزادی‌بخش انجامیده است.

سکوت مطلق نیست: رشته‌های امید در صحنه‌ای تکه‌تکه

در پایان، هنگام تحلیل سکوت جهان عرب در قبال جنگ غزه، روشن می‌شود که این پدیده خودبه‌خود نبوده است؛ بلکه حاصل انباشت پیچیده‌ای از عوامل درهم‌تنیده است: خستگی و سرکوب پس از ۲۰۱۱، فروپاشی هویت جمعی عربی به نفع منافع ملی از زمان کمپ دیوید، و تضعیف آگاهی جمعی در سایه فردگرایی نئولیبرالی. این عوامل جدا از هم عمل نمی‌کنند؛ بلکه به هم می‌پیوندند و محیطی پیچیده ایجاد می‌کنند که «عجز» و یأس وجودی را در سطح رسمی و مردمی توجیه می‌کند.

با این حال، باید تأکید کرد که این سکوت مطلق نیست. در حالی که موضع رسمی جهان عرب با «اعتراض محدود و ضعف» مشخص می‌شد، رشته‌هایی از مقاومت و اقدام خارج از چارچوب رسمی ظاهر شد. حرکت واقعی به سمت آنچه «محور مقاومت» نامیده می‌شود، منتقل شد؛ شامل گروه‌های مسلح غیر دولتی. برای نمونه، حوثی‌ها در یمن اقدامات نظامی علیه کشتی‌های تجاری به مقصد اسرائیل در دریای سرخ انجام دادند. حزب‌الله در لبنان نیز وارد نبرد با اسرائیل شد تا حمایت و پشتیبانی از مقاومت غزه را نشان دهد، هرچند این دخالت کافی برای جلوگیری از کشتار گسترده اسرائیلی نبود.

این تضاد میان موضع «دولت‌ها و نظام‌های رسمی» و «نهادهای غیردولتی» نشان‌دهنده تحول بنیادی در مفهوم کار مسلحانه و آزادی‌بخش است. مسئولیت مسئله فلسطین دیگر محدود به دولت‌ها نیست و به نیروهای فعال خارج از آن‌ها منتقل شده است. با این حال، مسأله «خلع سلاح»—چه برای حماس در غزه و چه برای حزب‌الله در لبنان—چالش‌زا باقی مانده و این سؤال را مطرح می‌کند که آیا تسلیم سلاح، آغاز پایان جنبش‌های غیر دولتی و محدود کردن تمام ابزار مقاومت به چارچوب دولت‌های رسمی است یا خیر.

تحولات تاریخی کوتاه‌مدت شکل نمی‌گیرند و با سال‌ها یا دهه‌ها دینامیک‌های مداوم و مستقل از تاریخ مادی ساخته می‌شوند. اگر این سال‌ها آغاز تسلط آمریکایی-اسرائیلی بر منطقه عربی بوده، این وضعیت مطلق یا سرنوشت ابدی نیست. ممکن است در آینده، گروه‌های دیگری سازماندهی شوند یا نظام‌های عربی جدیدی قدرت را در دست بگیرند که سیاست‌هایی نزدیک‌تر به خواست مردم و روایت‌های کرامت عربی اتخاذ کنند و سلطه و وابستگی به قدرت‌های امپریالیستی غربی را رد نمایند.

با وجود کناره‌گیری بخش بزرگی از مردم از فعالیت سیاسی، هنوز گروه‌هایی وجود دارند که دغدغه مسائل بزرگ را دارند و در تلاش‌اند عمل کنند. نمونه آشکار آن، سازماندهی ناوگان‌ها برای شکستن محاصره غزه است که نشان می‌دهد شعله مسئله فلسطین هنوز خاموش نشده و امید و توانایی، هرچند فعلاً محدود، برای بسیج مردم وجود دارد؛ هرچند احتمالاً از طریق کانال‌های جدیدی که به دولت‌های رسمی متصل نیستند. این نشان می‌دهد که «آگاهی» هنوز زنده است، اما شیوه‌های بیان آن همواره در حال تغییر، تضعیف و تقویت است.

پرسش باقی می‌ماند: آیا مسئله فلسطین همچنان در این فضای جدید محدود خواهد بود، یا بحران فعلی جرقه‌ای برای احیای آگاهی جمعی و کنش جمعی در جهان عرب خواهد شد؟ و این امر چگونه و چه زمانی رخ خواهد داد؟

منبع : نون پست

2
تعداد بازدید:
برچسب ها:
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، چهار راه ولیعصر(عج)
تماس: ۹۳۵۳۲۷۲۷۶۳
2788
بازدید سایت: 
محیط شناسی روابط فرهنگی