محیط شناسی روابط فرهنگی

رازهای تاریخ جهاد؛ گفت‌وگوی داغ دکتر یاسر قزوینی حائری با حسن ابوهنیه (قسمت دوم)

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۵/۰۹

در این مصاحبه دکتر یاسر قزوینی با حسن ابوهنیه از کارشناسان برجسته شناخت جریان های سلفیت جهادی به گفت و گو نشسته است.  حسن ابوهنیه، پژوهشگر مهمان در مؤسسه سیاست و جامعه و متخصص در حوزه جنبش‌های اسلامی، با سابقه‌ای پربار در نگارش و پژوهش در این زمینه است. او…

در این مصاحبه دکتر یاسر قزوینی با حسن ابوهنیه از کارشناسان برجسته شناخت جریان های سلفیت جهادی به گفت و گو نشسته است.  حسن ابوهنیه، پژوهشگر مهمان در مؤسسه سیاست و جامعه و متخصص در حوزه جنبش‌های اسلامی، با سابقه‌ای پربار در نگارش و پژوهش در این زمینه است. او تا کنون در تألیف و انتشار مجموعه‌ای از آثار علمی و تحلیلی مشارکت داشته است که به بررسی عمیق ابعاد فکری، سیاسی و اجتماعی جنبش‌های اسلامی در اردن و منطقه می‌پردازد. از جمله مهم‌ترین آثار او می‌توان به کتاب «زن و سیاست از منظر جنبش‌های اسلامی در اردن» اشاره کرد. وی همچنین از نویسندگان کتاب «سلفی‌گری جهادی در اردن پس از کشته شدن الزرقاوی: رویکرد هویتی، بحران رهبری، و ابهام در چشم‌انداز» است.

از دیگر آثار مشترک او می‌توان به کتاب‌های «سلفی‌گری محافظه‌کار: راهبرد اسلامی‌سازی جامعه و رابطه مبهم با دولت»، «طریقت‌های صوفیانه: راه‌های روحانی خداوند در بستر نوسازی و سازگاری»، «راه‌حل اسلامی در اردن: اسلام‌گرایان، دولت و چالش‌های دموکراسی و امنیت»، و «سازمان دولت اسلامی: بحران سنی و رقابت بر سر جهاد جهانی» اشاره کرد.

او همچنین در نگارش آثار «دلباختگان شهادت: فمینیسم جهادی از القاعده تا دولت اسلامی» و «سازمان حراس‌الدین: صعود و افول القاعده در مشرق عربی» مشارکت داشته و تازه‌ترین اثر او مشارکت در تألیف کتاب «اسلام‌گرایان در اردن: دین، دولت و جامعه» است.

دکتر یاسر قزوینی : مفهوم دیگری که وجود دارد مفهوم خوارج است. شیعیان خوارج را گروهی تاریخی می‌دانند که در دوره‌ای بوده و امروز اثر چندانی از آن‌ها باقی نمانده جز اباضیه که آن‌ها هم از بسیاری اصول خوارج دست کشیده‌اند، اما این مفهوم در میان اهل سنت بسیار رایج است، و از آن مفهوم دیگری تحت عنوان خوارج العصر می‌سازند و به عنوان یک برچسب بر سلفیان و به طور کلی اصحاب اسلام سیاسی و حتی احزاب سیاسی می‌زنند. تفسیر شما از این پدیده چیست؟

گفته می‌شود که بخاری حدیث خوارج را با ۱۴ وجه نقل می‌کند؛ سگان جهنم، چون تیر از چله کمان رها می‌شوند و

 ببخشید وجه آخرالزمانی هم در اینجا مهم می‌شود، به ویژه با تفسیری که ابن تیمیه می‌دهد، و اینکه خوارج تا آخرالزمان حضور خواهند داشت.

بله، اما باید دید که در میراث اهل سنت چه چیزی رخ داده؟ باید گفت که در دوره‌های میانه و نه دوره‌های نخست اهل سنت آگاهانه خوارج را خروج کنندگان بر امام حق تلقی کردند، با اینکه خوارج یک پدیده تاریخی بود و پایان پذیرفته بود، و بعدها این مقوله از سوی قدرت‌ها چه اموی و چه عباسی مورد استفاده قرار گرفت. این پدیده همراه با بدویتی افراطی و از سوی دیگر هم گونه‌ای ایده‌آلیسم بود و البته در مقابل اهل سنت.

نافع بن ازرق معتقد بود اگر جامعه مناسباتش مبتنی بر حق باشد دیگر نیازی به دولت ندارد، در حالی که مسئله دولت و جماعت برای اهل سنت یکی از مهمترین ارکان می‌باشد. درواقع شاید بتوان گفت خوارج جریانی آنارشیست بودند. از طرفی زن و مرد برای آن‌ها تفاوت نداشت امکان داشت یک زن زمام امور خوارج را به دست گیرد مانند غزاله که از سوی شوهرش شبیب به عنوان رهبر شبیبیه قلمداد شد در زمان حجاج یا لیلی بن طریف. خوب چه شباهتی بین این خوارج و سلفی جهادی وجود دارد؟ شباهت وجود دارد اما نه اینکه بتوان این جریان را ادامه آن دانست. خود محمد بن عبدالوهاب از تمیم بود و در منطقه قبیله تمیم ظهور کرد، عبدالله بن اباض نیز تمیمی بود و در همین منطقه ظهور کرده بود. اصل الولاء و البراء محمد بن عبدالوهاب نیز یک اصل خارجی و متعلق به خوارج است. این یک اصل جدید است و پیش از این نزد قدما نبوده، و بعد از محمد بن عبدالوهاب محمد بن عبداللطیف مروج آن شد تحت عنوان “موالات اهل الاشراک” تا اینکه در عصر حاضر در کتاب مله ابراهیم به مقدسی رسید. این محیط مرتبط با خوارج است. اینها قبایلی بودند که با مفهوم قدرت و دولت مخالف بودند.

بنابر نگاه دوستمان رضوان السید امت و جماعت و قدرت در گفتمان اهل سنت تعیین کننده هستند، پس باید حتما دولتی باشد چه نیک و چه بد. اما حکومت‌ها آگاهانه هرکسی که علیه آن‌ها قیام می‌کرد را خوارج نامیدند، درحالی که خوارج نخستین با آنچه بعدا صورتبندی شد متفاوت بودند. حدیثی در میراث اهل سنت داریم که می‌گوید بدری‌ها به جهنم نمی‌روند، این را چگونه می‌خواهیم با مفهوم “یمرقون” و “مارقین” جمع کنیم در حالی که حرقوص بن زهیر تمیمی از صحابی پیامبر و از بدری‌ها بود؟ درواقع خوارج نخستین با آنچه به طور متواتر در میراث سنی علیه آن‌ها وجود دارد متفاوت است. خود نامگذاری خوارج نیز از سوی خصم ایشان اتفاق افتاد، آنگونه که ژاک دریدا هم می‌گوید کسی که قدرت را در دست دارد، نامگذاری را هم رقم می‌زند.

 اما خودشان در برخی از اشعارشان این نام را برای خود استفاده می‌کنند.

بله مانند معتزله در نهایت این نامگذاری را پذیرفتند و شروع کردند به دفاع از آن.

واژگانی مانند رافضه و حتی وهابیت نیز چنین‌اند.

بله در نهایت این واژگان توسط صاحبان این جریان‌ها پذیرفته می‌شوند و دلالت‌هایی ایجابی به آن‌ها می‌دهند. اما از سوی حاکمیت‌ها عنوان خوارج به عنوان یک برچسب بر جماعتی زده می‌شد تا از آن مجموعه مشروعیت زدایی شود. مانند واژه تروریست. نلسون ماندلا نیز تروریست خوانده می‌شد. یا آیا تا به‌حال دیده‌اید که القاعده خود را سازمان تروریستی القاعده بخواند؟

اما داعش خود را یک گروه تروریست می‌خواند.

داعش از این نامگذاری به قدرت نگاه دارد. داعش در این زمینه کارل اشمیتی است و می‌خواهد با این نامگذاری دوست و دشمن را مشخص کند. می‌داند که این چیزی برای تو به ارمغان نمی‌آورد، پس باید قدرت بیشتری از خودم به نمایش درآورم. وقتی در سال ۲۰۰۹ آمریکایی‌ها به پیروزی نسبی دست یافتند، داعشی‌ها گفتند ما به اندازه کافی از قدرتمان بهره نبردیم. الان هم همینگونه می‌اندیشند، اینکه ما از قدرتمان به اندازه کافی استفاده نکردیم. از همین رو باید گفت که داعش فرزند مدرنیسم است. در میان خود داعشیان خشن‌ترینشان باز کسانی هستند که از غرب آمده بودند. اینها میراثخوار خشونت در غرب و اروپا هستند نه میراث اسلامی.

به عنوان آخرین سؤال باید بگویم که امروز ما در برابر یک دوگانه هستیم، جهاد و مقاومت. برخی از جریان‌ها برخی الزامات جهان مدرن از جمله میهن و انتساب به میهن و دولت‌های ملی را پذیرفتند. به ویژه بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ می‌بینیم که جریان موسوم به سلفی جهادی، مفهوم جهاد را مال خود می‌کند، مفهومی که با مفاهیم دیگری مانند رباط، امت، دارالاسلام و دارالکفر همبسته اس

داعش فرزند مدرنیسم است. در میان خود داعشیان خشن‌ترینشان باز کسانی هستند که از غرب آمده بودند. اینها میراثخوار خشونت در غرب و اروپا هستند نه میراث اسلامی.ت، و جریان دیگری که دیگر نام خود را جریان مقاومت نام نهاده بودند، دیگر از واژه جهاد بهره نبرده و دال مرکزی خود یعنی مقاومت را با مفاهیمی مانند ملت و میهن و وطن و مردم مفصل بندی کردند. شما این دوگانه را امروز چگونه می‌یابید؟

هیچیک از این جریان‌ها بر سر شریعت با یکدیگر اختلاف ندارند، در اسلام یک هسته وجود دارد و آن شریعت است، حتی در چارچوب مذاهب هم اگر بنگریم جدای از مذاهب اهل سنت، مذاهب شیعه و اباضی و دیگر مذاهب هم شریعت را یک هسته مرکزی در منظومه خود می‌دانند، همه به یک سمت نماز می‌گزارند و با هم به حج می‌روند و درواقع اختلافی اساسی بر سر اصل شریعت بایکدیگر ندارند. درباره اصول اسلام و امور مرتبط به غیب مانند توحید نیز مسلمانان با یکدیگر اختلاف ندارند. آنچه اختلاف برانگیز است این است که انسان چگونه باید در جهان معاصر زندگی کند، و درواقع این یک مسئله سیاسی است. در این باره نص و متنی قطعی وجود ندارد. جوینی می‌گوید: مسائل امامت به دور از ساحت قطع و یقین است. مجموعه‌ای از اصول کلی مانند امت و شورا اما نمی‌توان آن را قطعی و کاملا آشکار دانست.

داعش فرزند مدرنیسم است. در میان خود داعشیان خشن‌ترینشان باز کسانی هستند که از غرب آمده بودند. اینها میراثخوار خشونت در غرب و اروپا هستند نه میراث اسلامی.

جهاد مانند سیاست آنگونه که گفته می‌شود گونه‌ای فقه مصلحت است و امری قطعی به شمار نمی‌رود. در این بین اما خوانش‌ها می‌توانند متفاوت باشند، یک قرائت می‌تواند حرفی و ظاهری باشد، یک خوانش مقاصدی و تأویلی است. درواقع نوع خوانش گروه‌ها با یکدیگر متفاوت است. این اختلاف یا در فهم نص اتفاق می‌افتد یا در فهم حوادث روز که فهم این امور نیز قطعی نیستند. از همین رو تفاوت بین این جریان‌ها شکل می‌گیرد.

در میان خود جهادی‌ها می‌بینیم که داعش از رحم القاعده زائیده شد. ریشه جنبش‌های جهادی، محلی است، همه در برابر جهان پسا استعماری‌ایست که در آن حاکمیت‌های وابسته به غرب و سکولار کار را به‌دست گرفته‌اند. دوگانه دارالاسلام و دارالکفر را نگاه کنید، این دوگانه در قرآن حضور ندارد، بلکه مفهومی اجتهادی است که فقها برای توصیف امپراتوری اسلامی ایجاد کردند، امپراتوری‌ای که مارشال هاجسون درباره آن می‌گوید اگر کسی در قرن ۱۶ از ماه به زمین نگاه می‌کرد گمان می‌کرد که اسلام تمام زمین را فراگرفته‌است، بعد از این مرحله استعمار آمد و خلافت عثمانی از میان رفت. مسئله مسلمان بازگشت به دوره پیشین و چگونگی این بازگشت بود که باعث شکل گیری این جریان‌ها شد، جریان‌هایی که اساسا محلی بودند، موروها در فیلیپین، اویغورها در سینکیانگ،‌ پشتون‌ها در افغانستان و پاکستان و گروه‌های ازواد در منطقه صحرا و ساحل در آفریقا و..

انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ به پیروزی رسید و مسلمانان گفتند خوب پس می‌توانیم پیروز شویم. خود من تا ۱۹۷۹ چپ گرا بودم از آن زمان بود که تمایلات جهادی پیدا کردم، ما و نسل ها همه تحت تأثیر این حادثه قرار گرفتیم. ایرانی که پلیس امپریالیسم بود به یکباره با انقلاب به پیکارجو با امپریالیسم تبدیل شد. در سال ۲۰۰۲ نیز ترکیه با آمدن حزب عدالت و توسعه به گونه‌ای دیگر همین ایده را تقویت کرد. کشورهای عربی برعکس در دهه‌های گذشته مخالف امپریالیسم بودند و حالا تابع امپریالیسم شده‌اند. در این بین جریان‌های جهادی هر یک فهم خود را از واقعیت یافتند، مثلا حزب الله و حماس وارد انتخابات شدند و پیروز از آن خارج شدند، آن‌ها با خود می‌گفتند چرا از این فرصت استفاده نکنیم. ببینید یک مسلمان به خودی خود مخالف امپریالیسم و صهیونیسم است، غرب نیز خود را به عنوان نقیض اسلام تعریف کرده است. در این بین مسلمانان به لحاظ دموگرافیک در حال تشکیل قدرت بزرگی در جهان هستند، و با وجود ضعفشان خود را نقیض اپیستمولوژیک غرب می‌دانند و یک چالش ژئوپلتیک را در برابر غرب رقم می‌زنند. مثلا برخی انتقاد می‌کنند که ایران و محور مقاومت باید در مسئله غزه بهتر عمل می‌کرد بدون فهم این نکته که این مسئله یک چالش ژئوپلتیک است نه ایدئولوژیک و حسابات خود را دارد. پس یک فضای ژئوپلتیک است که صحنه را ایجاد کرده است.

انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ به پیروزی رسید و مسلمانان گفتند خوب پس می‌توانیم پیروز شویم. خود من تا ۱۹۷۹ چپ گرا بودم از آن زمان بود که تمایلات جهادی پیدا کردم، ما و نسل ها همه تحت تأثیر این حادثه قرار گرفتیم. ایرانی که پلیس امپریالیسم بود به یکباره با انقلاب به پیکارجو با امپریالیسم تبدیل شد.

به طور کلی می‌توان جریان‌های جهادگرا را در سه مکتب جای داد. نخست، مکاتب محلی که به مقاومت باور دارند و مفهوم دولت ملی را می‌پذیرند. این جریان‌ها، همان‌طور که وائل حلاق نیز اشاره می‌کند، تضادی میان دولت ملی و اسلام نمی‌بینند و چشم‌اندازشان نسبت به خلافت آینده، به دیدگاه سنهوری نزدیک است؛ یعنی نوعی اتحاد فدرالی یا کنفدرالی. در این نگاه، دولت ملی جایگاه خود را حفظ می‌کند و نفی نمی‌شود. برخلاف آنچه وائل حلاق تصور می‌کند، این رویکرد از ناخودآگاه برنخاسته بلکه انتخابی آگاهانه است. شاید بتوان گفت جریان‌های مقاومت در این زمینه به رویکردی نزدیک به تفسیر گرامشی عمل می‌کنند؛ در حالی‌که جهادی‌ها همچون القاعده و داعش، بیشتر به جریان‌های لنینیستی شباهت دارند. مقاومت‌گران واقع‌گرا هستند و تحولات جهان را درک می‌کنند، اما جهادی‌ها ایده‌آلیست‌اند و نوعی «جهاد برای جهاد» را ترویج می‌کنند.

باید توجه داشت که خاستگاه این جریان‌ها در سه سطح قابل بررسی است: نخست، شرایط جهانی ناشی از روند جهانی‌شدن، تک‌قطبی شدن نظام بین‌الملل، سیاست‌های نظامی‌گرایانه آمریکا و سلطه‌طلبی آن؛ دوم، شرایط منطقه‌ای به‌ویژه مسئله فلسطین، آزادی عمل اسرائیل در ارتکاب جنایت و نبود راه‌حل عادلانه برای این بحران؛ و سوم، شرایط داخلی کشورها که هیچ افقی برای رسیدن به راه‌حل‌های دموکراتیک و گذار از استبداد در برابر مردم نمی‌گشاید. برآیند این سه سطح، بستری برای شکل‌گیری جریان‌های نوجهادی فراهم کرد.

مقاومت‌گران واقع‌گرا هستند و تحولات جهان را درک می‌کنند، اما جهادی‌ها ایده‌آلیست‌اند و نوعی «جهاد برای جهاد» را ترویج می‌کنند.

بعد از امضای پیمان کمپ دیوید گفتگویی بین جهادی‌های فلسطینی از جمله فتحی شقاقی و علی عوده و عبدالسلام فرج و دیگران در قاهره در مورد دشمن دور و نزدیک در گرفت، برخی اولویت را به دشمن نزدیک دادند اما شقاقی و عوده دشمن اولویت مبارزه را به دشمن دور دادند که در آن زمان اسرائیل بود. اما عبدالسلام فرج و دیگران درست همانطور که ایمن الظواهری نوشت که آزادسازی قدس از قاهره آغاز می‌شود، اولویت مبارزه را با دشمن نزدیک یعنی حاکمیت‌ها دانستند. همانطور که الجبهه الشعبیه هم می‌گفت آزادسازی قدس از عَمان آغاز می‌شود، این جریان اولویت مبارزه را با دولت‌های دست‌نشانده و حامی اسرائیل می‌دانستند. بعد از جنگ افغانستان دیدند که آنکه اسرائیل و این حاکمیت‌های استبدادی را حمایت می‌کند و نامش را سر افعی نهادند، آمریکاست، پس گفتند اولویت ما باید جنگ با دشمن دورتر باشد، نه نزدیک و نه دور، بلکه دورتر، اما جریان‌های مقاومت به عنوان جریان‌هایی آزادی‌خواه رویکردی به سوی آزادی ملی و بومی و با مرجعیت اسلام دارند، چه حماس و چه حزب الله و چه حوثی‌ها با رویکردی متفاوت. اما در مقابل جریانی مثل داعش می‌خواهد در مقابل صلیبی‌ها و صفوی‌ها و مرتدان و … همه و همه بایستد، و اینگونه یک جریانی شکل گرفت که خودش خودش را نابود کرد، همانگونه که آدورنو و هورکهایمر در مورد سرمایه‌داری می‌گفتند. داعشی‌ها نیز وقتی بر موصل و رقه تسلط یافتند شروع کردند به تکفیر یکدیگر و از دل این مسئله جریان‌های موسوم به حازمی و بنعلی شکل گرفت. تحلیل‌های هانا آرنت درباره توتالیتاریسم بر تجربه داعش انطباق دارد، اینکه این نگاه‌ها بذر نابودی خود را با خود حمل می‌کنند. گفتیم که این جنبش‌ها عمدتا محلی‌اند و به خاطر عدم وجود یک کالبد درست و سازمانی و همینطور به دلیل نبود حمایت مالی مجبور می‌شوند برای تأمین مالی و استفاده از برند القاعده با القاعده بیعت کنند.

استاد شما فرمودید که این جریان‌ها سه دسته‌اند، دو دسته، یکی جریان مقاومت است و دیگری جهادی مانند داعش و القاعده اما سومی کدام است؟ از طرفی مثلا تحریر الشام یا حزب اسلامی ترکسان شرقی و مانند این‌ها را باید چگونه در این دسته‌بندی جای داد؟

اینها نیز جریان‌هایی محلی هستند، حزب اسلامی ترکستان شرقی هدفش آزادسازی ایغورها از چین است.

اما همین حزب اسلامی ترکستان شرق به جای مبارزه با دولت چین به سوریه سرزمین ملاحم و فتن و سرزمین آخرالزمانی پای گذاشت.

بله در نهایت می‌توان گفت همه این جریان‌ها در ایده‌های آپوکالیپتیک و آخرالزمانی مشترک‌اند. ایده آخرالزمان در بسیاری از ایدئولوژی‌ها وجود دارد؛ حتی مارکس نیز به‌نوعی به نوعی آخرالزمان باور داشت. در اینجا مسئله پیشگویی‌ها اهمیت پیدا می‌کند. شام، علاوه بر پیوندی که با پیشگویی‌ها دارد، به‌عنوان «ارض مبارکه»، «سرزمین رباط» و «اکناف بیت‌المقدس» نیز شناخته می‌شود. بااین‌حال، ریشه و خاستگاه این جنبش‌ها اساساً محلی است.

برای نمونه، در ازواد گروه انصارالدین به رهبری ایاد آغ غالی یک جریان محلی محسوب می‌شود، اما دشمنی‌های بین‌المللی – همچون عملیات «برخان» و «سروال» و مداخلات فرانسوی‌ها – آنان را وادار می‌کند تا خود نیز ماهیتی جهانی پیدا کنند. به‌قول توماس هیگهامر، جنبش‌های جهادی در اصل جنبش‌های سیاسی شکست‌خورده‌ای هستند که پس از شکست، رادیکال شده‌اند. مثلاً وقتی «جبهه اسلامی نجات» در انتخابات پیروز شد اما پیروزی‌اش نادیده گرفته شد، به‌سادگی به سمت رادیکالیسم سوق یافت.

به این ترتیب می‌توان گفت سومین مکتب، آن گروه‌هایی هستند که همچنان بر مبنای محلی خود باقی مانده‌اند. اما القاعده بر این باور است که چنین چیزی ممکن نیست؛ زیرا این حکومت‌های محلی با قدرت‌های بزرگ‌تری همچون امپریالیسم آمریکا پیوند دارند و تنها با غلبه بر آن‌ها می‌توان از سلطه این حکومت‌ها نیز رهایی یافت. از آن‌سو، چون امکان مقابله مستقیم وجود ندارد، القاعده به «نکایه» (ضربه‌های پیاپی در قالب عملیات چریکی) متوسل می‌شود.

داعش اما از ابتدا مسئله محلی را به مسئله جهانی پیوند زد و اعلام کرد: «من در عراق می‌جنگم اما چشم به بیت‌المقدس دارم.» داعش در همان آغاز، ابعاد محلی، منطقه‌ای و جهانی را با یکدیگر ادغام کرد و همچنین میان دو شیوه عملیاتی «نکایه» و «تمکین» پیوند برقرار کرد. القاعده – متأثر از سید قطب – خود را پیشقراول امت می‌دانست، نه نماینده آن؛ پیشقراولانی که پس از به‌دست‌گیری امور، اداره حکومت را به شورا می‌سپارند. اما داعش که ریشه‌ای وهابی دارد، «نکایه» و «تمکین» را در هم آمیخت و با تکیه بر فقه سلطانی اعلام کرد: «ما حکومت می‌کنیم، نه مردم.» داعش بر نظریه سلطانی و اصل غلبه استوار است.

این جهانی‌شدگی برای نسل جدید – که با رسانه‌های جهانی در ارتباط بود – جذابیت بیشتری داشت؛ به همین دلیل داعش توانست در آغاز فعالیت خود حدود چهل هزار نیروی خارجی را جذب کند؛ در حالی‌که در جهاد افغانستان، با وجود تمام کمک‌های آمریکایی، جذب نیرو از هفت هزار نفر فراتر نرفت. داعش همچنان نیز به جذب نیرو ادامه می‌دهد و این مسئله‌ای جداگانه است که نیازمند بررسی مفصل است.

نکته مهم دیگر این است که داعش، برخلاف ایمن الظواهری، بن‌لادن و عبدالله عزام که منشأی دینی داشتند، بیشتر ریشه‌ای ترکیبی داشت؛ ترکیبی از جهادی‌های میدانی مانند ابومصعب الزرقاوی و افسران سابق حزب بعث چون ابومسلم الترکمانی و عبدالرحمن البلاوی.

آیا ابومحمد المقدسی در شکل گیری رویکرد داعش تأثیرگذار نبود، درست است که امروز دواعش او را تکفیر می‌کنند اما به نظر می‌رسد نگاه او روی شکل گیری داعش بی تأثیر نبوده است؟

تأثیر گرفتند چون برخی از شاگردان او در این تشکیلات حضور داشتند. در مرحله اول ابومصعب الزرقاوی و ابو انس الشامی و در مرحله دوم ترکی البنعلی. اینها می‌گفتند که با مقدسی اختلاف دارند، اما نمی‌توان تأثیرپذیریشان را از او کتمان کرد. من مقدسی را مدتهاست که می‌شناسم. او از نظر تأثیرگذاری از تمام جهادی‌ها سرتر است حتی از ابوقتاده فلسطینی. رنگ و بوی وهابی نگاه مقدسی و تأثیر آن کاملا روشن است. درواقع همه خود را نزدیک به او می‌پنداشتند.

ابومحمد المقدسی

کتاب ملت ابراهیم او و کتاب الکواشف الجلیه او در کفر آل سعود هم در میان جهادی‌ها بسیار تأثیرگذار است.

بله، او خود را پدر تمام جهادی‌ها قلمداد می‌کرد. عبدالله عزام در سال ۸۹ کشته شد، ابوقتاده نیز بعدها در سال ۹۴ ورود کرد. در دهه‌های قبلی کتاب زیادی نبود، و تئورسین بزرگ این جریان ابومحمد مقدسی بود. از طرفی او یک ایدئولوژی ساده بنا نهاد. مانند ابن تیمیه که رساله‌های تدمیریه و اصفهانیه و واسطیه دارد در پاسخ به پرسش‌های این شهرها، بسیار ساده است و پیچیدگی ندارد، مقدسی از این هم ساده‌تر است دیگر. او مفاهیمی را وارد نگاه جهادی کرد که قبلا نبود نه در نگاه عبدالله عزام و نه در نگاه عبدالسلام فرج و نه صالح سریه، مانند بحث توحید به عنوان یک مسئله محوری و مفهوم طاغوت و مفهوم ولاء و براء که این مفاهیم با بسیار ساده وارد نگاه جهادی کرد. در حالی که نه البانی و نه مدخلی‌ها و نه وهابیان کلاسیک این کار را نکردند. البته او خود متأثر از جهیمان بود.

بله جهیمان نیز مانند ابو محمد المقدسی رساله‌ای تحت عنوان ملت ابراهیم دارد.

بله. چه بسا بتوان گفت که رساله مقدسی خلاصه رساله جهیمان باشد. البته خود وهابیت را می‌توان سه جریان در نظر گرفت. یکی اهل حدیثند که ریشه جهیمان و مقدسی را تشکیل می‌دهند که به نگاه‌های سعد بن عتیق برمی‌گردد. اما حنابله جناح دیگری‌اند که متمسک به مذهب حنبلی‌اند. یک جناح حنبلی صوفی هم بود آن‌ها که در امارت آل رشید بودند. مقدسی و جهیمان متاثر از ابن عتیق بودند که مسئله موالات و ولاء را برجسته کرده بود. به ویژه او متأثر از علمای نجد در دولت دوم سعودی است که عثمانی‌ها را تکفیر کردند. کتاب ملت ابراهیم او کتاب کوچک و ساده‌ایست امکان دارد داعشی‌ها بگویند با او اختلاف دارند اما با این اصولی که او به آن‌ها پرداخته اختلافی ندارند. دواعش با مقدسی در شیوه و راهبرد اختلاف دارند مثلا در دامنه تکفیر شیعه و یا عملیات انتحاری یا استشهادی که مقدسی آن را جایز نمی‌شمرد و بعدا جایز دانست و زرقاوی جواز عملیات انتحاری را از ابو عبدالله المهاجر گرفت.

از شما تشکر می‌کنم استاد حسن خیلی ممنون که در این گفتگو شرکت کردید.

1
تعداد بازدید:
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، چهار راه ولیعصر(عج)
تماس: ۹۳۵۳۲۷۲۷۶۳
2171
بازدید سایت: 
محیط شناسی روابط فرهنگی