ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، حمله سال 2022 خود به اوکراین را با تاکید بر الزام وجود یک «جهان روسی» که نیاز به حفاظت و اتحاد مجدد دارد، توجیه کرد. او منطق ایدئولوژیک و سوسیالیستی سکولار را که اتحاد جماهیر شوروی برای توجیه گسترش خاک خود به کار برد، کنار گذاشت. با این وجود، تاریخ سیاسی شمال اروپا، که به 1200 سال پیش باز می گردد، نشان میدهد که جهان روسی مدنظر پوتین مقوله جدیدی به شمار میرود. در طول تاریخ، مجموعهای از مراکز قدرت رقیب و متنوع در کیف، ویلنیوس، مسکو و قبایل عشایری مانند خاقانات خزر، هورد طلایی مغول و خانات کریمه در جنوب وجود داشت که در پایان قرن هجدهم همه آنها به زور توسط خاندان رومانوف روسیه تزاری به این کشور ضمیمه شدند. این مراکز در زمان قدرتیابی جماهیر شوروی نیز با هم متحد بودند تا اینکه در سال 1991 و با انحلال شوروی به 12 کشور مستقل تبدیل شدند.
امپراتوری ها در منطقه جنگلی شمال اروپا
از نظر تاریخی، منطقه جنگلی، که رودخانه دنیستر در غرب و رودخانه ولگا در شرق را در بر میگیرد، منطقهای وسیع (بیش از 2 میلیون کیلومتر مربع) اما کم جمعیت را تشکیل میدهد. در این منطقه، سه امپراتوری با عمر طولانی تشکیل شد: روسیه کیوان (862-1242)، دوک نشین بزرگ و مشترک المنافع لهستان-لیتوانی (1251-1795) و دوک نشین بزرگ مسکووی ( تزار ها ) (1283-1721). ثروت این امپراتوریها از ترانزیت، تجارت بینالمللی و صادرات خز، موم، عسل و بردههای با ارزش به دست میآمد و غالباً با یورش تکمیل میشد. روسیه تزاری پس از گسترش فراتر از منطقه جنگلی خود، در سال 1721 و در زمان سلطنت پتر کبیر (1682-1725) خود را امپراتوری روسیه اعلام کرد. هشتاد سال طول کشید تا این امپراتوری کنترل همسایگان خود را در جنوب این منطقه به دست آورد.
دولتها در آن زمان در منطقه جنگلی شمالی غایب بودند، زیرا در آن زمان تنها جوامع کوچک و پراکنده با شهرنشینی یا تمرکز سیاسی اندک در آن ساکن بودند. این جوامع که به کشاورزی معیشتی، جستوجوی علوفه، شکار و دامپروری مشغول بودند، تنها با افراد دیگری مانند خودشان یا با بازرگانان خارجی که از رودخانههای برای عبور از منطقه استفاده میکردند، تعامل داشتند. جنگلهای انبوه و باتلاقهای وسیع، موانعی جدی در برابر مهاجمان بالقوه این منطقه ایجاد میکردند، مهاجمانی که قبلاً اندک بودند زیرا این منطقه فلزات گرانبهایی برای غارت یا شهرهایی برای اشغال نداشت. زمانی که منطقه جنگلی به شبکه تجاری پر ارزشی کشیده شد که سیل سکه های نقره را با خز و بردگان مبادله میکرد، فضای منطقه تغییر کرد. تقاضا برای این کالاها و نقره برای پرداخت آنها در سرزمینهای دوردست خلافت اسلامی و امپراتوری بیزانس بود اما خاقانات کوچ نشین خزر (650-850) حاکمان کل منطقه استپی در جنوب بودند که بر مسیرهای تجاری تسلط داشت. خزرها از این موقعیت و با گسترش قدرت خود به شمال در منطقه جنگلی استفاده کردند و طبقهای از رهبران محلی ثروتمند ساکن در شهرها ایجاد کردند. آنها همچنین در رودخانه ولگا مراکز تجاری ایجاد کردند و از هر تجارت ده درصد مالیات میگرفتند.
جریان نقره حاصل از تجارت خز توجه گروههای بازرگان/جنگجوی دریایی اسکاندیناوی معروف به وارنگیها یا روسها را به خود جلب کرد. آنها که در ابتدا فقط به دنبال فرصت های تجاری محلی بودند، اقتدار سیاسی خود را در شمال ایجاد کردند اما به زودی از طریق سیستمهای رودخانه دنیپر و ولگا به سمت جنوب گسترش یافتند تا به دریای سیاه و خزر رسیدند و در آنجا به حمله و تجارت پرداختند. وارنگیان در دهه 860 جایگزین خزرها به عنوان قدرت غالب در منطقه جنگلی شدند. در دهه 880، آنها مرکز خود را به جنوب به کیف منتقل کردند و در آنجا امپراتوری کیوان روسیه را تأسیس کردند که در اوایل قرن یازدهم 2 میلیون کیلومتر مربع را در بر می گرفت. این امپراتوری تقریباً چهار قرن به طول انجامید و تنها پس از تسخیر مغولها بر کل منطقه و ویران کردن کیف در سال 1240 پایان یافت.
اگرچه روس کیوان بهعنوان پایهی فرهنگ روسیه متأخر تلقی میشود، فقط توانست شکل کلاسیک خود را تا یک قرن و نیم پس از تأسیس و زمانی که ولادیمیر کبیر (980-1015)، به دین مسیحیت گروید، حفظ کند. او مسئول تبدیل کیف به شهری واقعی با جمعیتی حدود 40000 نفر، برپایی کلیساهایی به سبک بیزانس و حمایت از تجارت بود. این دولت چند قومیتی بود و فرهنگ مشترک خود را با استفاده از منابع مختلف توسعه داد. مسیحیت ارتدوکس شرقی با خود سنت سوادآموزی و الفبای سیریلیک، تشکیلات روحانی سلسله مراتبی و سنت حکومت بیزانسی را به ارمغان آورد که در آن اقتدار دولتی بر اساس قوانین و نهادها بود. حاکمان روسیه همچنین به اقتدار نهادهای سیاسی اسلاوی موجود در سطح محلی که شامل شوراهای تصمیمگیری در شهرها و مناطق (veche)، حاکمان محلی بومی (kniaz) و طبقهای از فرماندهان نظامی اشرافی (voevoda) میشد، احترام گذاشتند. اگرچه فقط فرزندان مستقیم بنیانگذار روسیه، روریک می توانستند مقام عالی شاهزاده بزرگ و سایر درجات عالی را داشته باشند.
پس از اینکه امپراتوری تحت رهبری ولادیمیر و پسرش یاروسلاو حکیم (1016-1054) به اوج خود رسید، جنگ های جانشینی مداوم در میان نخبگان روریکید، دولت مرکزی را به حدی تضعیف کرد که در اواسط قرن دوازدهم به یک حکومت تبدیل شد. سرانجام پس از پایان اشغال مغول، دو امپراتوری رقیب در سرزمینهای روسیه قدیمی کیوان پدید آمدند: دوک نشین بزرگ لیتوانی در غرب و دوک نشین بزرگ مسکووی در شرق.
تهاجم مغول به اروپای مرکزی در سال 1242 پایان یافت، زمانی که آنها نیروهای خود را بیرون کشیدند و دیگر برنگردند، اما گروه ترکان طلایی مغول کنترل قلمروهای روسیه کیوان را حفظ کردند. دولت مغول بسیار دولت محورتر از دولت کیوان روسیه بود. خواستههای گروه هورد برای درآمد مالیاتی و سربازان زیاد بود و از طریق مجموعه گسترده ای از ساختارهای اداری پیچیده، سیستم های مالیاتی و سرشماری به دست آمد. اگرچه رهبران بت پرست گروه هورد در نهایت به اسلام گرویدند اما سیاست دیرینه امپراتوری مغول در مورد تساهل مذهبی را حفظ کردند. این شامل معافیت های مالیاتی برای همه روحانیون و اموال متعلق به گروه های مذهبی می شد، سیاستی که حمایت گروه ترکان طلایی را از سوی کلیسای مسیحی ارتدکس به دست آورد.
دوک نشین ها
گروه هورد علاقه شدیدتری به کنترل شاهنشاهیهای شرقی خود (تور، ولادیمیر، موسکووی، و سوزدال) در حوضه آبخیز رودخانه ولگا به جای غربیهای خود (کیف و اسمولنسک) در حوضه رودخانه دنیپر نشان داد. این امر به این دلیل بود که شرق اکنون پرجمعیتتر (1350000 نفر) از غرب (800000 نفر) بود و به راحتی از پایتخت هورد، سارای در ولگا پایین کنترل میشد. با کاهش علاقه مغولها به منطقه جنگلی غربی، لیتوانیایی ها برای سازماندهی مجدد آن وارد عمل شدند. لیتوانیایی ها با پایتخت خود در ویلنیوس، از حمله اولیه مغول ها اجتناب کردند و در اوایل قرن چهاردهم شروع به گسترش به سمت جنوب به منطقه دنیپر کردند تا دوک نشین بزرگ لیتوانی (GDL)، بزرگترین امپراتوری در تمام اروپای قرون وسطی را ایجاد کنند. آنچه در مورد ظهور GDL و سرزمین های اشغال شده آن بسیار قابل توجه بود این بود که چگونه لیتوانیایی ها از الگوی روسیه پیروی میکردند، زیرا خارجی ها در حال حرکت به سمت خلاء قدرت ناشی از افول قدرت عشایری استپی بودند و چگونه آنها خود را بر یک کشور سوق دادند. دوک نشین بزرگ مسکووی حاکمان شمال شرقی روسیه را متحد کرد و استقلال خود را از هورد بزرگ چادرنشین در سال 1476 اعلام کرد. نوه او، ایوان چهارم ایوان مخوف، (ح. 1547-1584) روسیه تزاری را بر پا کرد و خود را به عنوان اولین تزار آن تاج گذاری کرد. این تلاشی برای یک موقعیت امپراتوری جدید بود که به دنبال برابری با هورد، نوادگان چنگیزخان که قبلاً بر روسیه حکومت می کردند، سلطان عثمانی و امپراتور مقدس روم اروپا بود. در داخل روسیه، موقعیت تزار به طرز ناخوشایندی، پدرگرایی امپراتور بیزانسی را که مسئول حفاظت از ایمان ارتدوکس شرقی و معتقدان آن بود، با قدرت خام یک خان مغول که بر یک دولت مطلقه و سکولار حکومت می کرد، ترکیب کرد. در یک سلسله جنگ در طول دهه 1550، ایوان مخوف مناطق استپی کازان و آستاراخان را در امتداد ولگا تا دریای خزر فتح کرد و کنترل تعدادی از بنادر بالتیک را به دست گرفت. سیاست های مخرب داخلی ایوان در 10 سال آینده روسیه را تضعیف کرد و دشمنانش به آن حمله کردند. پادشاه تازه منتخب مشترک المنافع لهستان-لیتوانی، استفان باتوری مجارستانی، در سال 1578 با ایوان وارد جنگ شد تا قلمرو مورد مناقشه GDL را پس بگیرد. باتوری روسیه را مجبور کرد که بنادر بالتیک را رها کند و پسکوف را در یک قرارداد صلح در سال 1582 که چند سال قبل از مرگ ایوان امضا شد، به لهستانی ها واگذار کند. پس از مرگ پسر ایوان تزار دیمیتری بدون وارث در سال 1598 (پایان دادن به سلسله روریکید که بیش از 700 سال به طول انجامید)، روسیه وارد آشفتگی زمان مشکلات خود شد، جایی که موجودیت آن به عنوان یک کشور مستقل در معرض تهدید قرار گرفت. آن دوره هرج و مرج تنها با ظهور سلسله تزارهای رومانوف جدید در سال 1613 پایان یافت که به بازگرداندن ثبات سیاسی کمک کردند و تا 300 سال آینده بر روسیه حکومت کردند. با این حال، یک قرن دیگر طول میکشد تا روسیه دوباره به سمت شمال به سمت دریای بالتیک تحت رهبری پیتر کبیر حرکت کند و سپس از غرب و جنوب به اوکراین و کریمه تحت رهبری کاترین کبیر حرکت کند. موفقیت آنها امپراتوری روسیه را از نظر مساحت به بزرگترین امپراتوری جهان تبدیل کرد. در سال 1917 در طول جنگ جهانی اول سقوط کرد، اما بیشتر مناطق قدیمی آن بخشی از اتحاد جماهیر شوروی جدید باقی ماندند.
میراث امپراتوری
روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 به عنوان قدرتمندترین کشور جانشین اتحاد جماهیر شوروی ظاهر شد. اگرچه روسیه حدود 5.5 میلیون کیلومتر مربع از خاک شوروی سابق را از دست داده است اما با 17.1 میلیون کیلومتر مربع بزرگترین کشور جهان باقی مانده است. موقعیت این کشور به عنوان یک کشور تراز با ایالات متحده، اتحادیه اروپا و چین به در اختیار داشتن زرادخانه هستهای اتحاد جماهیر شوروی و هزینه های قوی برای نیروهای نظامی متعارف است که از سال 2010 تا 2020 حدود 3 یا 4 درصد تولید ناخالص داخلی آن بود. در سال 2020، اقتصاد روسیه تنها 1.79 درصد از کل تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میداد. تولید ناخالص داخلی روسیه کمتر از کره جنوبی است، کشوری که کمتر از 100000 کیلومتر مربع وسعت دارد و عمده صادرات آن تجهیزات الکترونیکی پیشرفته، ماشین آلات و وسایل نقلیه موتوری بود. صادرات اصلی روسیه نفت، گاز طبیعی، زغال سنگ، چوب، مواد معدنی و فلزات بود. در حالی که جمعیت اتحاد جماهیر شوروی در زمان انحلال بیشتر از جمعیت ایالات متحده بود، جمعیت 146 میلیونی روسیه در سال 2020 کمتر از نصف جمعیت ایالات متحده بود و به جای افزایش، در حال کاهش بود. همسایگان آن، اوکراین و کشورهای بالتیک نیز به ریشههای خود بازگشتند، با ساختارهای سیاسی که خودکامگی را رد می کردند و آینده خود را به اروپا گره می زدند، اوکراین و کشورهای بالتیک شیوه های حکمرانی و اتحاد هایی را که قبل از الحاق آنها به روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی معمول بود، احیا کردند. آن دسته از مردمان آنها که خود را از نظر فرهنگی روس تعریف میکردند، نیازی به این نمیدیدند که سوژه های سیاسی روسیه باشند تا زبان و سنتهای خود را که مدتها بدون نیاز به یک مستبد برای مراقبت از آنها رشد کرده بود، حفظ کنند. با این حال روسیه ساختار چتر دریایی انعطافپذیر خود را حفظ کرد و توانست خود را از هر بخش آسیبدیدهای که زنده مانده بود، در مقیاس کوچکتر بازسازی کند. روسیه به جای اینکه بمیرد، به جلو حرکت کرد، اگرچه متوجه نشد که بالتیک و اوکراین بدون آن میتوانند همین کار را انجام دهند. ،با وجود آنکه 70 سال به عنوان بخشی از یک اقتصاد فرماندهی متمرکز شوروی بودند. روسیه با خروج از اقتصاد بسته اتحاد جماهیر شوروی که هدف آن خودکفایی در تمام بخشهای اقتصادی بود، به الگوی نظام مسکووی (و حتی روسیه) در صادرات منابع طبیعی خود به اقتصاد جهانی برای حفظ خود بازگشت. این صادرات بود که هزینه های نظامی بالایی را که برای حفظ خود به عنوان بازیگر همتا با دیگر قدرت های جهانی و پرداخت هزینه خدمات رفاهی که اکنون مورد انتظار شهروندانش بود، تامین می کرد.
علیرغم قصد پوتین برای بازگرداندن موقعیت روسیه به عنوان یک قدرت امپریالیستی جهانی، او سیاستی به مراتب کمتر جهان وطنی نسبت به روسیه تزاری یا اتحاد جماهیر شوروی داشت و ظاهراً از این امر خوشحال است. روسیه اکنون خود را با عبارات ناسیونالیستی تعریف میکند که بر پیوندهای عمیق تاریخی با گذشته فرهنگی روسیه تأکید میکند و وجود امپراتوری های دیگری را که بر منطقه حکومت می کردند نادیده می گیرد. پوتین جایگاه کلیسای ارتدکس را ارتقا داد و خود را به عنوان مدافع ارزشهای فرهنگی سنتی روسیه به تصویر کشید، معادل تزار مطلق که از روسیه مقدس در برابر شرارتهای جهان خارج محافظت میکند. پوتین تهاجم خود به اوکراین در سال 2022 را به عنوان اقدامی برای نظافت خانهها با تعریف اوکراینیها بهعنوان انواع روسهای خودسر توجیه کرد. بسیاری از روسهای با استعداد تصمیم میگیرند در این شرایط در خارج از کشور موثر باشند. روسیه فرصت خود را برای باقی ماندن در لبه تکنولوژیکی که چین و ایالات متحده به عنوان میدان جنگ اقتصادی آینده میدیدند، از دست داده است. با این حال، موسکو تا زمانی که بتواند از قدرت نظامی با حمایت تسلیحات هستهای برخوردار باشد، نیازی به رقابت در این زمینهها احساس نکرده است.
در کوتاه مدت، تهاجم روسیه به اوکراین، انزوای این کشور از اقتصاد جهانی را با کاهش صادرات مواد خام در پی دارد. این جنگ در بلندمدت، ظهور فنآوریهای بدون کربن باد، زمین گرمایی، خورشیدی و انرژی هستهای را تسریع میکند، اتفاقی که ممکن است منابع نفت و گاز این کشور را بدون خریدار کند. امپراتوریهایی که برای تامین مالی خود به جریان های منظم درآمد خارجی وابسته بودند، از هر راهی که به دست می آوردند، به ندرت پس از ناپدید شدن آن منابع درآمد خارجی زنده می ماندند.
ولادیمیر پوتین خود را به مانند پیتر کبیر میبیند، اما بهتر است به ایوان مخوف تشبیه بشود. قدرت مطلقه استبدادی ایوان، امتناع از نصیحت، و پارانویا همراه با آزار و اذیت در داخل و جنگهای خارج از کشور، دولت قدرتمندی را به وجود آورده که در پایان سلطنت او در آستانه فروپاشی بود. تاریخ روسیه سه حاکم را «بزرگ» اعلام کرده است، اما پوتین در اندازه های آنها نیست و در عوض، به احتمال زیاد به «دومین حاکم مخوف» این کشور تبدیل شود.