سه استعاره ماندگار انقلاب به همراه تفسیر من از چگونگی و چرایی آن در زیر شرح داده شده است:
1- رهبر واقعی شیعه، آیت الله روح الله خمینی است.
یکی از این اسطورهها؛ به بنیانگذار انقلاب ایران آیت الله العظمی روح الله خمینی مربوط می شود. حتی امروز نیز، غیرایرانیهایی هستند که مانند سفیر ایالات متحده در تهران، ویلیام سالیوان تصور میکنند که، در فوریه 1978 معتقد بود که روحالله خمینی «رهبر واقعی» اسلام شیعی است. اندرو یانگ، نماینده پرزیدنت جیمی کارتر در سازمان ملل، خمینی را « قدیس» توصیف کرد و به آمریکاییها اطمینان داد که وجود یک دولت اسلامی بنیادگرا در ایران غیرممکن است.
اظهارات سالیوان و یانگ مبنای الهیاتی نداشت. شیعیان در تقلید از مرجع (آیت الله العظمی) که ارزشها و دیدگاههای آنها را به بهترین شکل منعکس می کرد، آزاد بودند و آنها به یک نفر وابسته نبودند. در سال 1978، آیت الله العظمی ابوالقاسم خویی متولد ایران که در نجف عراق زندگی می کرد و آیت الله العظمی کاظم شریعتمداری در قم هر دو مقلدانی داشتند. تشکیلات سنتی حوزه قم، عموماً گفتارهای مردمگرایانه و جذابیت انقلابی امام خمینی را مورد انتقاد قرار داد و موفقیت رادیکالیسم انقلاب تبود. با این وجود، آنها فهمیدند که جریان عمومی به نفع امام در حال حرکت است. نیروهای جوان پیرو امام خمینی از جسارت و حتی تقابل با نیروهای امنیتی شاه ابایی نداشتند که این شجاعت، تصوری گرچه مبالغه آمیز ولی رسانه ای از عدد حامیان امام ایجاد کرد.
مرحوم شریعتمداری آنقدر نگران بود که در بهار 1978 از ترور امام خمینی حمایت کرد. او شاه را وادار کرد که دربار و دولت شاهنشاهی را به سوی مذهب، راهنمایی کند. او سعی کرد ائتلافی از میانه روها بسازد که امیدوار بود توسط یکی از جوانان تحت حمایت امام موسی صدر، رهبری شود. فقدان صدر در اوج انقلاب، این ایده را نابود ساخت. آقای شریعتمداری تا پایان از شاه خواست که در ایران بماند تا مبادا ارتش سقوط کند و امام خمینی قدرت را به دست گیرد.
نگرانی شریعتمداری محقق شد. انقلاب ایران در واقع حکایت دو جنگ قدرت بود. اولی که بین شاه و امام، سرنوشت ملت ایران را رقم زد. دومی که بین شریعتمداری و امام خمینی، آینده اسلام شیعی را تعیین کرد. آمریکاییها با مشروعیت زودهنگام – و به اشتباه – به انقلاب، خود را به گوشهای وحشتناک رساندند. آنها درک ناقصی از ایران و اسلام شیعی داشتند.
2- نقض حقوق بشر در زمان شاه "در مقیاس بی سابقه ای" صورت گرفت
ماندگارترین اسطوره ادعا می کند که شاه یک دیکتاتور جلاد بود که مسئول صدها هزار دستگیری، اعدام و شکنجه زندانیان بود. در اواسط دهه 1970، مسأله حقوق بشر در ایران به عنوان یک نگرانی بزرگ داخلی و یک رسوایی بین المللی مطرح شد. كميسيون بين المللي حقوقدانان اعلام كرد كه حدود 100000 ايراني در زندان هستند (بیشتر از کامبوج و ایدی امین اوگاندا) و بيشتر آنها توسط ساواك (سرويس امنيت و اطلاعات داخلي ايران) شكنجه شدند. عفو بین الملل این رقم را تکرار کرد. رضا براهنی شاعر تبعیدی ایرانی در کتاب تاجخواران خود که سال بعد منتشر شد، از این هم فراتر رفت و اعلام کرد که بیش از 300000 ایرانی زندانی شدند و به طور میانگین هر ماه 1500 نفر در ایران دستگیر شدند. با ادعاهای براهنی در ایالات متحده با احترام مورد توجه قرار گرفت: آدمخواران تاجدار با نقد تحسین آمیزی از رمان نویس مشهور ادگار لورنس دکتروف در نیویورک تایمز مواجه شد.
هیچ کس در مورد نقض حقوق بشر در ایران در دوران شاه، به ویژه در اوج نبرد چریکی 1971-1976 بحثی ندارد. تخلفات بسیار گسترده بود حتی اعضای خانواده سلطنتی، از جمله فرح، نگرانیهایی را ابراز کردند. موضوع حقوق بشر، خوراک منتقدان او را در داخل و خارج فراهم کرد. با این حال، از همان ابتدا، سردرگمی در تعداد دقیق زندانیانی که تحت بازداشت، شکنجه و اعدام بودند، وجود داشت. اما تحقیقات بعدی در دوران جمهوری اسلامی نشان داد که ارقام بالایی که استفادهشد، قابل اثبات نبود.
وقتی در سال 2013 به ایران سفر کردم، از مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تهران بازدید کردم، سازمانی که دادههای خام انقلاب را جمع آوری میکند. برآورد آنها منعکس کننده رقمی تقریباً 3200 نفر بود (اگرچه این رقم می توانست به 3700 هم برسد).
اعداد بالاتر از کجا آمده است؟ اکنون میدانیم که ارقام مورد استناد دیوان بین المللی دادگستری و عفو بین الملل توسط تبعیدیان مخالف شاه تهیه شده است. اصالت آنها هرگز توسط خبرنگاران و سردبیران خارجی که آنها را در بین مردم ناآگاه منتشر کردند مورد تردید و یا حتی چالش قرار نگرفت. تعیین اعداد واقعی از تجربیات قربانیان نقض حقوق بشر نمیکاهد. کاری که انجام میدهد این است که به مورخان اجازه میدهد واقعاً آنچه را که در دهه 1970 در داخل ایران رخ میداد درک کنند.
3- رهبران غربی برای برکناری شاه توطئه کردند.
بسیاری از ایرانیان متقاعد شدند که سرنوشت محمدرضا شاه پهلوی در نشست 4-7 ژانویه 1979 با رهبران غربی در جزیره فرانسوی گوادلوپ تعیین شد. جدول زمانی رویدادها داستان دیگری را بیان می کند. پرزیدنت کارتر از گفتگوهای خود با جیمز کالاگان، نخست وزیر بریتانیا، رئیس جمهور ژیسکار دستن از فرانسه و صدراعظم آلمان غربی هلموت اشمیت یادداشت برداری کرد. یادداشتها نشان میدهد که بیشتر گفتگوهای رهبران بر شرق متمرکز شده است. رویارویی غرب و روابط تجاری و امنیتی با شوروی. اگر ایران در درجه دوم اهمیت قرار داشت، فقط به این دلیل بود که تصور می کردند شاه از قبل تمام شده است. اشمیت میبالید که «از مدتها قبل میدانست که شاه بزرگ سرنگون میشود»، در حالی که کارتر اعتراف کرد که «در میان سه نفر دیگر حمایت بسیار کمی از شاه به عمل آمد. بهتر است به جای اینکه اجازه دهیم [امام] خمینی به عراق یا لیبی یا جای دیگری برود که ممکن است دردسرهای بیشتری برای شاه ایجاد کند، او را در فرانسه نگه داریم.» کارتر همچنین گفت: «[بقیه] به اتفاق آرا گفتند که شاه باید هر چه زودتر برود».
گروه چهار نفره عرصه را برای فشار به شاه بازگذاشتند. شاه مدتها بود که از مبارزه دست کشیده بود. پهلوی افسرده و سرگردان از وقایع و بعد از تشخیص سرطان خود، فهمید که راهبرد یکساله مماشات با منتقدانش به شکست ختم شده است. چند هفته قبل، او پیشنهاد ملک حسین اردن را رد کرده بود که شخصاً مسئولیت ارتش ایران و جنگ با انقلابیون را بر عهده بگیرد. حسین این امتناع را به این معنا فهمید که دوست و مرشدش قصد واگذاری تخت قدرت را داشته است. بین کریسمس و سال نو 1978، شاه و شهبانو، فرح پهلوی، تصمیم گرفتند کوچکترین فرزند خود را به خارج از کشور بفرستند. در همان زمان شاه از خدمتکارش امیر پورشجاع خواست تا لباس کافی برای یک سفر خارج از کشور با مدت نامشخص ببندد. در 3 ژانویه 1979، شهبانو با یکی از دوستان نزدیکش که هنوز در تهران بود تماس گرفت: "زمان رفتن فرا رسیده است." چهار رهبر غربی روز بعد وارد گوادلوپ شدند. اقدامات آنها در جریان انقلاب موقعیت او را تضعیف کرد. اما آیا آنها با بدخواهی عمل کردند؟ شواهد بیش از هر چیز به بی کفایتی اشاره می کنند.
انقلاب ایران یادآور این است که اسطوره ها در جوامع بسته شکوفا می شوند و اسطوره هایی که کنترل نشده اند قدرت ایجاد سوء تفاهم های جدی را دارند. برای جلوگیری از تکرار فاجعه، ایالات متحده باید متعهد شود که به طور منظم سیاستهای جمع آوری اطلاعات خود در ایران را بررسی کند. هیچ بهانه ای برای آمریکا وجود ندارد که با همه منابعی که در اختیار دارد، سیاستی را در قبال ایران بر اساس هر چیزی غیر از واقعیت متقن اتخاذ کند.