يكى از مسائلى كه به شدت ذهن برخى ناظران را به خود مشغول كرده است، موضوع جهان گرايى است و به نظر مى رسد اين موضوع براى بسيارى از خوانندگان محدود در گروهى خاص باشد به طوري كه باعث مى شود چندان براى آن اهميتى قائل نشوند اما به اعتقاد من اين موضوع شايسته تأمل است زيرا در سايه 30 سال گذشته كه جهان گرايى تشكيل شده است، نياز به تفكر درباره روند آن وجود دارد و به نظر مى رسد با فروپاشى تدريجى جهان گرايى شروع به از دست دادن ويژگى هاى بارز آن مانند صلح، كاهش تورم و رفاه جهانى کرده ايم.
در هفته گذشته دو اتفاق رخ داد كه باعث شده است تصور كنم احتمال از بين رفتن جهان گرايى وجود دارد. اتفاق نخست بحث لفظى بود كه با وزير اقتصاد سابق آلمان برايم پيش آمد زيرا وى ادعا داشت موج جديدى از جهان گرايى در راه است و اين در حالى بود كه اين ادعا خيال پردازانه به نظر مى رسيد؛ خصوصا كه اقتصاد آلمان در چند دستگى ميان وابستگى به چين و نياز به ائتلاف بهتر با آمريكا و سياست هاى فاجعه بار در زمينه انرژى و تمايل به روسيه اى -كه پس از جنگ اوكراين در هم نشكسته است- واقع شده است. اگر بپذيريم جهان گرايى عبارت از جهانى به هم پيوسته است و بر اساس آن ذهنيتى داشته باشيم كه ما اكنون در چنين جهانى زندگى مى كنيم پس بايد وابستگى ها در آن در حال تغيير نباشد زيرا در غير اينصورت ذهنيت ما صحيح نخواهد بود. اما واقعيت آن است كه براى نمونه در جهان امروز آمريكا و اتحاديه اروپا تلاش می کنند به چين كمتر وابسته باشند و چين و آمريكا هم تقريبا روابط سياسى با هم ندارند و در ذهن بسيارى چنين نقش بسته است كه گويى جنگ ميان پكن و واشنگتن نزديک مى باشد.
اتفاق دوم پژوهش يكى از اساتيد بين المللى در زمينه امور مالى و به طور مشخص ارز خارجى بود و این استاد از هند به آمريكا باز مى گشت. عنوان پژوهش وى جهان گرايى در جهانى دو قطبى بود و به عقيده وى بهره بردن از جهان گرايى در جهانى دو دسته ممكن نيست. در اين پژوهش اين استاد چگونگى مواجه شدن تجارت به عنوان يكى از اصول جهان گرايى و نسبت آن با موضوع توليد ناخالص ملى و از سویی دیگر طوفان هاى سهمگين در برابر این تجارت جهانی را توضيح مى داد. بر اساس اين پژوهش تجارت جهانى على رغم رويارويى با اين چالش ها سطح خود را حفظ كرده است اما روند خود را هم تا حدى تغيير داده و به سمت كشورهايى مانند مكسيک و ویتنام روانه شده است و سرمايه گذارى ها به آن سمت برده شدند. اين پژوهش به طور مفصل به تلاش هاى چين براى گسترش بازارهاى مالى و تقويت استفاده از واحد پولى خود به رغم وجود اقتصاد سياسى اش به عنوان يک مانع در برابر آن اشاره مى كند. اين پژوهش به طور زيادى وابسته به تجارت و روند سرمايه گذارى هاست و جهان گرايى را بر اساس همان ذهنيت ياد شده ترسيم مى كند و بدين ترتيب آن را همچنان پابرجا مى داند. اما به غير از روند سرمايه گذارى ما نيازمند معيارهاى ديگرى براى جهان گرايى هم هستيم كه در اين ميان مى توان به معيار روند توسعه انسانى و گردشگرى وآموزش در خارج و روند انديشه ها و گفتمان هاى سياسى و ديپلماتيک اشاره كرد. در اين زمينه ها فاصله ها ميان كشورها رو به افزايش است و غير ممكن است از اتفاق نظر بر روى نظم جهانى واحد براى رسيدگى به اين امور سخن بگوييم و نكته قابل توجه اين جاست بيشتر نهادهاى حاصل از نظم جهانی و جهان گرايى موجود مانند صندوق بين المللى پول و سازمان بهداشت جهانى تأثير گذشته خود را از دست داده اند.
از نظر من نبايد ميان روند تجارت جهانى موجود و رشد مستمر آن با جهان گرايى ارتباطى قائل شد زيرا اين موضوع صرفا نوع مشخص و محدودى از ارتباط ميان كشورهاست كه گفتمان آن در حال سقوط مى باشد. اين سقوط با فروپاشى شوروى شروع شد و به نظر مى رسد با از بين رفتن دموكراسى در هونگ كونگ در حال تحقق كامل است. در همين راستا به باورم ما در حال انتقال و خروج از نظام اقتصادى بر پايه جهان گرايى هستيم. اين روند انتقال كه شامل موعد فروپاشى و خلل هاى ناشى از مشكلات متراكم جهانى مانند آسيب هاى مرتبط با تغييرات زيست محيطى و موعد تأسيس نهادهاى بين المللى جديد و الحاق فناورى ها و اقتصادها و جوامع به آن خواهد بود، روندى پر تنش و به هم ريخته مى باشد كه طی کردن آن به صورت موفق امرى قطعى نيست. در زمان فعلى كمترين چيزى كه بايد آن را انجام دهيم پذيرش اين واقعيت است كه جهان گرايى به پايان رسيده است و بايد شروع به انديشيدن درباره آينده كنيم.