دانشگاه يكى از بخش های فضاى تبادلات فرهنگى و سياسى مى باشد و چنين امرى ديدگاه سنتى در روابط بين الملل را به چالش كشيده و دانشگاه را به عنوان ابزارى براى قدرت نرم تبديل مى كند.
قدرت نرم در مقابل قدرت سخت
در سايه هژمونى نگرش واقع گرايى سياسى بر روابط بين الملل، چگونگى اعمال حاكميت كشورهاى داراى استقلال و حاكميت ملى و روابط بين الملل ميان آنها به يكى از مسائل مهم اين نگرش تبدیل شده است. به طور سنتى در روابط بين الملل تمركز بر قدرت سخت بوده است كه شامل مواردى مانند توان نظامى مى شود. اما رفته رفته تمركز به سمت اشكال قدرت نرم مانند ديپلماسى فرهنگى پيش رفته است و كشورها از اين طريق هم حاكميت خود را اعمال مى كنند.
يكى از موارد قدرت نرم آموزش مى باشد. ساختارهاى آموزشى براى مدت طولانى يكى از ابزارهايى بودند كه كشورها از طريق آن نفوذ خود را اعمال مى كردند. براى نمونه در قرن 19 سياستمداران بريتانيايى متوجه شدند آموزش ابزارى مؤثر براى حفظ امپراتورى آنان است و در همين راستا بهترين راه براى حفظ ساختار امپراتورى بر روى ميليون ها نفر غير بريتانيايى اين بود كه آنان را از نظر اخلاق و انديشه به افرادى مانند ساكنان اصلى بريتانيا تبديل كنند.
در قرن 20 به باور سياستمداران آمريكايى تسريع در روند توسعه در كشورهاى كمتر توسعه يافته از طريق آموزش در مدارس امكان پذير است و اين موضوع بهترين ابزار براى تغييرات اجتماعى است؛ هرچند بعدا تمركز خود را بر روى ابزار رسانه انتقال دادند زيرا اين ابزار دارای تأثيرى سريع تر و هزينه اى كمتر در روند توسعه این کشورها بود. به باور برخى از كارشناسان تقويت ارزش هاى ليبرال در آموزش دانشگاه ها از سوى آمريكا عاملى تعيين كننده در تحقق پيروزى در جنگ سرد بود.
امروزه هم همكارى هاى ديپلماتيک در زمينه آموزش يكى از نمونه هاى ديپلماسى عمومى است. و براى نمونه مى توان به شوراى فرهنگى بريتانيا، برنامه آموزشى فولبرايت در آمريكا و مؤسسه كونفسيوس در چين اشاره كرد. هدف از اين نهادها تقويت منافع كشور متبوع است. براى نمونه هدف از تشكيل شوراى فرهنگى بريتانيا كه در زمينه مسائل آموزشى فعاليت دارد و بنابر تصریح خود این شورا، ایجاد تصويرى مؤثر و مورد علاقه براى همگان از بريتانياست.
مهاجرت آكادميک
در زمينه مهاجرت به دلايل آكادميک بايد گفت كمتر پيش مى آيد شخصيت هاى دانشگاهى كه به خارج از كشور متبوع خود مهاجرت مى كنند، در كشور جديد به عنوان حامل ارزش هاى كشور اصلى خود فعاليت داشته باشند و اين افراد در واقع به دلايلى مانند فشارهاى اقتصادى يا نااميدى از سياست هاى كشور اصلى مهاجرت كرده اند. بر همين اساس بيشتر مهاجرت كنندگان علاقه بيشترى دارند تا از فرهنگ كشور ميزبان شناخت پيدا كرده بلكه آن را هم بپذيرند.
حتى گاهى ممكن است فرهنگ و ارزش هاى كشور ميزبان صرفا داراى جنبه دولتى نباشند بلكه توسط سطح هاى متنوعى از جامعه شكل گرفته باشند بطوريكه شخص مهاجر خود به خود بخشى از همين فرهنگ مى شود؛ به باور برخى ها در اين زمينه مى توان به چين به عنوان نمونه اشاره كرد. امروزه به طور كل آموزش دانشگاهى ابزارى براى ترويج ارزش هاى كشور اصلى توسط مهاجران در كشور ميزبان نيست بلكه دانشگاه مکانی است كه براى بسيارى از كاركنان بين المللى خود فضايى براى تبادل فرهنگى را فراهم مى كند و اين امكان را به آنان مى دهد تا ارزش هاى كشور اصلى خود را به چالش كشيده و تفكرى دوباره درباره آنها داشته باشند.
بر اين اساس روابط بين الملل شكل جديدى به خود مى گيرد كه طى آن نگرش مرتبط با محدود كردن روابط بين الملل ميان كشورها به چالش كشيده مى شود و به جاى آن طبق نگرش جديد روابط بين الملل ناشى از بازخوردهاى روزانه ميان جوامع خواهد بود كه ایجاد فهم مشترک بين المللى نتيجه آن مى شود. طبق نگرش جديد ريشه چنين شكلى از روابط بين الملل به زمان ناپلئون باز مى گردد و در آن زمان سياستمداران در اماكنى مانند كافه ها كه فضاى نشست هاى دوستانه بيشتر بر آنها حاكم بود، برخى از توافق هاى سياسى خود را رقم مى زدند.
در همين راستا محيط دانشگاه و به طور مشخص بخش هاى بين المللى آن فضايى براى ايجاد روابط سياسى در سطحى جهانى است و اساتيد و دانشجويان از طريق ديدارها و روابط روزانه خود مبادلات فرهنگى و آموزشى و بخشى از روابط بين الملل را رقم مى زنند. چنين امرى نيكو به نظر مى رسد و اين تبادل فرهنگى از طريق مهاجرت آكادميک و آموزش در خارج باعث گسترش نگاه به دنيا و بهبودى روش هاى تعليم و شناخت بيشتر نگاه به كشور مى شود و اين موضوع بخش فعالى از روابط بين الملل در دنياى امروز را تشكيل مى دهد.